ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) یحیی بن حبیب بن اسماعیل . از روات حدیث است .
ابوعقیل
لغت نامه دهخدا
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ )معمر الحرمی ، ابن عم ّ ابی قلابه . از روات حدیث است .
ابوعقیل . [اَ ع َ ] (اِخ ) یحیی بن المتوکل . از روات حدیث است .
ابوعقیل .[ اَ ع َ ] (اِخ ) واقعبن سحبان . از روات حدیث است .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) پسر او رضی از وی روایت کرده است .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) صحابی است .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عقیل الثقفی کوفی . از روات است .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲبن ثعلبه . صحابی است .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ثقفی . عبداﷲبن سعد. صحابی است . رجوع به ص 399 حبط ج 2 شود.
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) جعدی . صحابی است .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حبان الحارث . تابعی است و شبیب بن غرفده از او روایت کند.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) پسر او رضی از وی روایت کرده است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) بلوی. انصاری. صحابی است او بدر و احد و دیگر مشاهد را دریافته است و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است و نام او به جاهلیت عبدالعزّی بود و رسول صلوات اﷲ علیه به عبدالرحمن بگردانید.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ثقفی. عبداﷲبن سعد. صحابی است. رجوع به ص 399 حبط ج 2 شود.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) جعدی. صحابی است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) حبان الحارث. تابعی است و شبیب بن غرفده از او روایت کند.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) دورقی. بشیربن عقبه.از روات است و عبدالرحمن بن مهدی از او روایت کند.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) زهرةبن معبدبن عبداﷲبن هشام. از روات حدیث است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) صاحب الصاع. صحابی است. قتاده گوید نام او حثحاث است. و از آنرو وی را صاحب الصاع گویند که روزی به دو صاع خرما مزدوری آبکشی کرد و یک صاع آن به اهل خویش گذاشت و صاع دیگر برسم صدقه برسول صلوات اﷲعلیه برد.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲبن ثعلبه. صحابی است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عقیل الثقفی کوفی. از روات است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) لبیدبن ربیعةبن عامربن مالک. شاعری از عرب. رجوع به لبید... شود.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) محمدبن علی بن محمد صابونی محمودی. او راست : جزئی در حدیث ، مترجم بکتاب تحفه.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) محمدبن عمروبن الفضل. از روات حدیث است و عمروبن علی از او روایت کند.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ )معمر الحرمی ، ابن عم ابی قلابه. از روات حدیث است.
ابوعقیل.[ اَ ع َ ] ( اِخ ) واقعبن سحبان. از روات حدیث است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) وراق. وی به نیمه اوّل مائه چهارم میزیست و کتابت مصحف نیز میکرد. ( ابن الندیم ).
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) هاشم بن هلال الدمشقی. قاضی واسط. از محدثین است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) یحیی بن حبیب بن اسماعیل. از روات حدیث است.
ابوعقیل. [اَ ع َ ] ( اِخ ) یحیی بن المتوکل. از روات حدیث است.
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) بلوی . انصاری . صحابی است او بدر و احد و دیگر مشاهد را دریافته است و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است و نام او به جاهلیت عبدالعزّی بود و رسول صلوات اﷲ علیه به عبدالرحمن بگردانید.
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) دورقی . بشیربن عقبه .از روات است و عبدالرحمن بن مهدی از او روایت کند.
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) زهرةبن معبدبن عبداﷲبن هشام . از روات حدیث است .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) صاحب الصاع . صحابی است . قتاده گوید نام او حثحاث است . و از آنرو وی را صاحب الصاع گویند که روزی به دو صاع خرما مزدوری آبکشی کرد و یک صاع آن به اهل خویش گذاشت و صاع دیگر برسم صدقه برسول صلوات اﷲعلیه برد.
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) لبیدبن ربیعةبن عامربن مالک . شاعری از عرب . رجوع به لبید... شود.
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد صابونی محمودی . او راست : جزئی در حدیث ، مترجم بکتاب تحفه .
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن عمروبن الفضل . از روات حدیث است و عمروبن علی از او روایت کند.
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) وراق . وی به نیمه ٔ اوّل مائه ٔ چهارم میزیست و کتابت مصحف نیز میکرد. (ابن الندیم ).
ابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) هاشم بن هلال الدمشقی . قاضی واسط. از محدثین است .