در این بحث کوتاه هدف بررسی تاریخچه و منشاء و مبدا باطن گرایی نیست بلکه اشاره ای کوتاه به معانی مفاهیم ظاهر و باطن می باشد. در زبان روزمره معمولا این دو مفهوم معادل و مترادف و هم معنی با بیرون و آشکار و درون و پنهان می باشند. اما در دین و فلسفه و حکمت و عرفان گویا این مفاهیم یک معنی عمیق تری داشته باشند. در رابطه با حقیقت و واقعیت میتوان دو نوع برداشت یا شناخت را از هم تمیز داد یکی ظاهری و دیگری باطنی. یک خبر که از طریق حس شنوایی دریافت می شود ممکن است که با واقعیت مطابقت داشته باشد و ممکن است که دروغ باشد. در حالت اول میتوان از حقیقت باطنی و در حالت دوم از حقیقت ظاهری صحبت به میان آورد. باطن گرایی یک نوع عرفان میباشد و خط فکری آن این است که در پشت ظاهر پدیده های طبیعت یک مفهوم و معنی نهفته است که با حواس پنجگانه غیر قابل دسترسی اند و نیاز به درون نگری دارد. طوریکه میدانیم حواس پنجگانه تنها دریچه ها و روزنه هایی اند که از طریق آنها تصویر واقعیت در ذهن انسان منعکس میشود. اگر این حواس وجود نداشتند، حیات برای انسان غیر ممکن میشد. در پشت دریچه های حواس فهم قرار دارد که با بررسی لحظه ای دریافت حسی به قضاوت و نتیجه گیری و تصمیم گیری می پردازد و در پشت پرده فهم عقل قرار دارد که لنگان لنگان پشت سر قضاوت های فهمی درحرکت است. اما فهم اگر ناپخته و پرورش نایافته باشد، گاهی اوقات اتفاق می افتد که به نتیجه گیری های خطا آمیز مرتکب شود . کانت فیلسوف آلمانی در بررسی رابطه بین حواس و فهم در نقد خرد و عقل محض و عملی بر این باور بود که حواس بدون فهم نابینا و فهم بدون دریافت های حسی تهی و خالی می باشد. به هر حال حواس پنجگانه پایه و اساس شناخت را تشکیل میدهند و بدون آنها شناخت محال و غیر ممکن خواهد بود. در این جا چند مثال ساده و آشنا می آورم که ببینیم در یافت های حسی چگونه گاهی اوقات فهم را گمراه می نمایند. همه ما از راه حس بینایی شاهدیم که در شب های مه تابی، ماه پس از مدتی در افق غرب فرو میرود و غروب میکند. فهم ناپخته و آموزش ندیده از این نگرش و شهادت حسی به این نتیجه میرسد که ماه هرشب از طرف شرق به سوی غرب حرکت میکند. این نتیجه گیری را میتوان یک حقیقت ظاهری نامید که بر واقعیت منطبق نمی باشد. اما حقیقت باطنی که مطابق بر واقعیت است این است که کره ماه در مدار خویش به دور زمین همیشه از غرب به سمت شرق حرکت میکند و مخالف عقربه های ساعت. یک مثال دیگر که برای همه ما آشنا می باشد و درمورد نامگذاری دو تا از فاز های ماه یعنی " نیم ماه " و دیگری ماه چهارده یا " ماه کامل " . انسان در اوایل پیدایش روی کره زمین ، از طریق حس بینایی ماه را به شکل یک قرص دایره ای شکل مسطح می پنداشته است و علت اطلاق چنین نام های هم همین پنداشت اشتباه بوده است. امروز میدانیم که ماه کروی شکل است و در زمان رویئت " نیم ماه " یک ربع یا یک چهارم آن دیده می شود و نه یک نیم از آن. در زمان رویئت ماه چهارده یا ماه کامل، یک نیم از ماه قابل دیدن است و نه کل آن. اما این نام گذاری ها آنقدر زیبا هستند که دیگر در زبان روزمره نمیتوان آنها را حذف کرد، گرچه حاصل ناپختگی فهم و خرد لنگان پشت سر آن اند و بر واقعیت انطباق ندارند. مثال دیگر که همه با آن کم و بیش آشنائی داریم حرکت خورشید می باشد. همگی با چشم های خود هرروز شاهد این پدیده هستیم که خورشید صبح ها از شرق طلوع می کند و غروب ها در افق های دور دست غرب در پشت کوها یا آبها فرو میرود و غروب میکند. فهم خام و ناپخته انسان و خرد و عقل لنگان در پشت سر فهم ، از این دریافت حسی به این نتیجه رسیده بود که آفتاب دور زمین می چرخد. البته مدت ها قبل از آن، فهم نمی دانست که زمین گرد است و از خود می پرسید که خورشید شب ها کجا میرود و عقل هم نمیتوانست به او پاسخ روشنی بدهد. این حقیقت را هم میتوان ظاهری نامید و بدور از انطباق با واقعیت. اما امروز میدانیم که این پدیده از یک حقیقت باطنی هم برخوردار است که مطابق با واقعیت می باشد. یک روحانی و الاهی دان واقعی و منجم لهستانی یک روز اعلام داشت که مرکزیت باید روشن باشد و نه تاریک و ظلمانی. منظورش این بود که پروانه دور نور شمع میگردد و نه شمع دور پروانه. از ترس اینکه پدران کلیسای کاتولیک اورا واژ گونه به صلیب بکشند، نظریه وی پس از مرگ اش انتشار یافت. با داستان گالیله هم تاحدودی آشنائی داریم که طرفدار پر و پا قرص کوپرنیک بود و نظریه مرکزیت روشن اورا با کمال میل پذیرفته بود. پدران کلیسا به او می گفتند که عزیز ما تو چرا حرف یک کشیش لهستانی را گوش میکنی و حرف آبا و اجداد کاتولیک مارا نمی پذیری که همیشه بر این باور بوده اند که زمین مرکز علم مادی است. به او می گفتند که از این عقیده شیطانی دست بردارد و به دامن مذهب کاتولیک برگردد. همانطور که بعضی روشن فکران دینی مسلمان فارسی زبان امروزه به غرب هجرت و عزیمت نموده و دینداران مهربان از آنان میخواهند که به دامن پاک اسلام برگردند و به زرق و برق ظواهر غرب دل نبندند. باطن گرایی یا Esoterik ( اِزَوتریک ) در عصر جدید معنا و مفهوم اصلی و اولیه عرفانی و فلسفی خودرا از دست داده است و در زندگی روز مره در کشورهای پیشرفته صنعتی کمتر به آن توجه میشود. در این جوامع واژه باطن گرایی معادل و مترادف و هم معنی با غیب نگری است که برای اکثریت مردم غیر قابل فهم بوده و کاربرد عملی ندارد. از طرفی دیگر عرفان و تصوف ادیان ابراهیمی در یک نکته با هم هم رای اند که انسان فقط از طریق خود شناسی قادر خواهد بود که خداوند را بشناسد. اما سوال این است که خود شناسی به چه معناست و چگونه صورت میپذیرد؟ برگشت به خویشتن چگونه اتفاق می افتد ؟
باطن گرایی
پیشنهاد کاربران
کلمات دیگر: