معهود
فارسی به انگلیسی
promised, agreed, usual, customary
مترادف و متضاد
معهود
فرهنگ فارسی
عهدکرده شده، معروف، دیده وشناخته شده، قدیمی وکهنه
( اسم ) ۱ - عهد کرده شده پیمان کرده شده ۲ - شناخته شده . ۳- معمول متداول : [ و بعد از عرض فرستاد گان و گزاردن پیغام ایشان برسم معهود در وقتی مناسب سخن گرگین بپایه سریر خلافت مصیر در انداختند . ] ( ظفر نامه یزدی . چا . امیرکبیر ۴ ) ۲۸۳ : ۲ - ( اسم ) محل بازگشت منزلی که همیشه بدان باز گردند .
پیمان کرده شده هر چیز پیمان کرده شده .
( اسم ) ۱ - عهد کرده شده پیمان کرده شده ۲ - شناخته شده . ۳- معمول متداول : [ و بعد از عرض فرستاد گان و گزاردن پیغام ایشان برسم معهود در وقتی مناسب سخن گرگین بپایه سریر خلافت مصیر در انداختند . ] ( ظفر نامه یزدی . چا . امیرکبیر ۴ ) ۲۸۳ : ۲ - ( اسم ) محل بازگشت منزلی که همیشه بدان باز گردند .
پیمان کرده شده هر چیز پیمان کرده شده .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - عهد کرده شده . ۲ - شناخته شده ، معروف .
لغت نامه دهخدا
معهود. [ م َ ] ( ع ص ) پیمان کرده شده. ( غیاث ). هرچیز پیمان کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دیده و شناخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند. ( ناظم الاطباء ). معروف.( اقرب الموارد ). مرسوم. معمول. متداول : وبه قرار اصل و ترکیب معهود باز می برد. ( کلیله و دمنه ). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود. از... نادر و معهود. ( کلیله و دمنه ). نظام کارهای حضرت و ناحیت به قرار معهود و رسم مألوف بازرفت. ( کلیله و دمنه ). و طبع آب آن است که روا بود که سنگ شود چنانکه به بعض جایها معهود است و به رأی العین دیده می شود. ( چهارمقاله ص 8 ). محمود زر و جواهر خواست و افزون از رسم معهود و عادت ، ایاز را بخشش کرد. ( چهارمقاله ص 56 ). این لفظ در میان خلق معهود و متداول است و به فهم خوانندگان نزدیکتر. ( اسرارالتوحید چ صفا ص 15 ). برخاستم... و چنانکه معهود بود او را بیدار کردم و به جماعت رفتیم. ( اسرار التوحید چ صفا ص 34 ). و از اینجاست که کمینه خادم صحیفه ثنای دیگر ملکان را به آب داده است و بر طریقت معهود خط نسخ درکشیده. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 151 ). یک روز به سبب آب و هوا در ناقهی گستاخ شد و بر احتما کردن محافظت معهود ننمود علت نکس کرد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 286 ). از بهراو دعوتی بساخت و میزبانی کرد که مثل آن در آن عهد و دیگر عهود معهود نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 162 ). نمو زرع و برکت ریع به قرار معهود بازرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ). بر قاعده معهود، مناشیر و امثله و مخاطبات به تازی نویسند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367 ). او در مملکت خویش بر قاعده معهود متمکن گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391 ). به قرار معهود و رسم مألوف بازگشت. ( سندبادنامه ص 10 ). چون ارادت معهود بر قرار ندید گفت... ( گلستان ). کژدم را ولادت معهود نیست. ( گلستان ).
نظر با نیکوان رسمی است معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم.
- شی معهود ؛ چیز شناخته شده که مسبوق به شناسایی وی باشند. ( ناظم الاطباء ).
- مسکن معهود ؛ خانه معتاد و منزلی که به وی خو کرده باشند. ( ناظم الاطباء ).
نظر با نیکوان رسمی است معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم.
سعدی.
بعد از عرض فرستادگان و گزاردن پیغام ایشان به رسم معهود در وقتی مناسب سخن گرگین به پایه سریر خلافت مصیر درانداختند. ( ظفرنامه یزدی ).- شی معهود ؛ چیز شناخته شده که مسبوق به شناسایی وی باشند. ( ناظم الاطباء ).
- مسکن معهود ؛ خانه معتاد و منزلی که به وی خو کرده باشند. ( ناظم الاطباء ).
معهود. [ م َ ] (ع ص ) پیمان کرده شده . (غیاث ). هرچیز پیمان کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیده و شناخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند. (ناظم الاطباء). معروف .(اقرب الموارد). مرسوم . معمول . متداول : وبه قرار اصل و ترکیب معهود باز می برد. (کلیله و دمنه ). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود. از... نادر و معهود. (کلیله و دمنه ). نظام کارهای حضرت و ناحیت به قرار معهود و رسم مألوف بازرفت . (کلیله و دمنه ). و طبع آب آن است که روا بود که سنگ شود چنانکه به بعض جایها معهود است و به رأی العین دیده می شود. (چهارمقاله ص 8). محمود زر و جواهر خواست و افزون از رسم معهود و عادت ، ایاز را بخشش کرد. (چهارمقاله ص 56). این لفظ در میان خلق معهود و متداول است و به فهم خوانندگان نزدیکتر. (اسرارالتوحید چ صفا ص 15). برخاستم ... و چنانکه معهود بود او را بیدار کردم و به جماعت رفتیم . (اسرار التوحید چ صفا ص 34). و از اینجاست که کمینه ٔ خادم صحیفه ٔ ثنای دیگر ملکان را به آب داده است و بر طریقت معهود خط نسخ درکشیده . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 151). یک روز به سبب آب و هوا در ناقهی گستاخ شد و بر احتما کردن محافظت معهود ننمود علت نکس کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 286). از بهراو دعوتی بساخت و میزبانی کرد که مثل آن در آن عهد و دیگر عهود معهود نبود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 162). نمو زرع و برکت ریع به قرار معهود بازرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). بر قاعده ٔ معهود، مناشیر و امثله و مخاطبات به تازی نویسند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367). او در مملکت خویش بر قاعده ٔ معهود متمکن گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391). به قرار معهود و رسم مألوف بازگشت . (سندبادنامه ص 10). چون ارادت معهود بر قرار ندید گفت ... (گلستان ). کژدم را ولادت معهود نیست . (گلستان ).
نظر با نیکوان رسمی است معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم .
بعد از عرض فرستادگان و گزاردن پیغام ایشان به رسم معهود در وقتی مناسب سخن گرگین به پایه ٔ سریر خلافت مصیر درانداختند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
- شی ٔ معهود ؛ چیز شناخته شده که مسبوق به شناسایی وی باشند. (ناظم الاطباء).
- مسکن معهود ؛ خانه ٔ معتاد و منزلی که به وی خو کرده باشند. (ناظم الاطباء).
- نامعهود؛ غیرمعمول . نامتعارف . ندیده و نشناخته :
سفله گو روی مگردان که اگر قارون است
کس از او چشم ندارد کرم نامعهود.
|| قدیم و کهنه . (غیاث ) (ناظم الاطباء). || جای باران نخستین رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || محل بازگشت و منزلی که همیشه به آن باز گردند از هر کجا که رفته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به معهد شود.
نظر با نیکوان رسمی است معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم .
سعدی .
بعد از عرض فرستادگان و گزاردن پیغام ایشان به رسم معهود در وقتی مناسب سخن گرگین به پایه ٔ سریر خلافت مصیر درانداختند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
- شی ٔ معهود ؛ چیز شناخته شده که مسبوق به شناسایی وی باشند. (ناظم الاطباء).
- مسکن معهود ؛ خانه ٔ معتاد و منزلی که به وی خو کرده باشند. (ناظم الاطباء).
- نامعهود؛ غیرمعمول . نامتعارف . ندیده و نشناخته :
سفله گو روی مگردان که اگر قارون است
کس از او چشم ندارد کرم نامعهود.
سعدی .
|| قدیم و کهنه . (غیاث ) (ناظم الاطباء). || جای باران نخستین رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || محل بازگشت و منزلی که همیشه به آن باز گردند از هر کجا که رفته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به معهد شود.
فرهنگ عمید
۱. مورد عهد واقع شده.
۲. معروف، دیده و شناخته شده.
۳. [قدیمی] قدیمی، کهنه.
۲. معروف، دیده و شناخته شده.
۳. [قدیمی] قدیمی، کهنه.
پیشنهاد کاربران
عهده دار شده
روال طبیعی ( روتین ) ، مورد نظر
مثال:
در عجب افناد کاین معهود نیست
این ز ِغیب افتاد بی مقصود نیست
مولانا
مثال:
در عجب افناد کاین معهود نیست
این ز ِغیب افتاد بی مقصود نیست
مولانا
عهد شده _ شناخته شده _ معمول
شناخته شده_ معروف
معمول. رایج
کلمات دیگر: