کلمه جو
صفحه اصلی

پالاییدن

فارسی به انگلیسی

infiltrate


filter, purge


مترادف و متضاد

refine (فعل)
تصفیه کردن، تصحیح کردن، تهذیب کردن، پالودن، خالص کردن، پالاییدن

فرهنگ فارسی

صاف کردن، تراویدن، تصفیه کردن، پالاییدن
( پالاییدپالاید خواهد پالاییدبپالای پالاینده پالاییده پالایش ) ۱- ( مصدر ) صافی کردن پالودن پالیدن . ۲- بیختن . ۳- ( مصدر ) تراویدن ترابیدن. ۴- دفع شدن.

فرهنگ معین

(دَ ) ۱ - (مص م . ) صافی کردن . ۲ - بیختن . ۳ - تراویدن .

لغت نامه دهخدا

پالاییدن. [ دَ ] ( مص ) پالوده شدن. صافی شدن : و خلاصه طعام بر بالای معده قرارگیرد و هرچه کثیف و تباه باشد بگذارد و غایط گردد وآن چیزهای لذیذ را از جگر بمعده رساند تا جگر مر آن را خون کند و بپالاید و لطیف گردد. ( قصص الانبیاء ).
|| زیاده کردن و زیاده شدن. ( برهان ). افزودن و زیاده کردن. ( شعوری ).

پالائیدن. [ دَ ] ( مص ) صافی کردن. صاف نمودن. ( برهان ).پالودن. پالیدن. || بیختن : همی پالید خون از حلقه تنگ زره بیرون برآن گونه که آب نار پالائی به پرویزن. ( شهاب مؤید نسفی از المعجم ).
|| ترابیدن. تراویدن. ( فرهنگ اسدی ) :
چو آتش برآید بپالاید آب
وز آواز او سر درآید ز خواب.
فردوسی.
چو نم دارجامه که بدهیش تاب
بیفشاریش زو بپالاید آب.
اسدی.
|| زیاده کردن و زیاده شدن. ( برهان ).

فرهنگ عمید

۱. صاف کردن، صافی کردن.
۲. بیختن.
۳. مصدر لازم ) تراویدن: چو نم دار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی: ۱۴۰ ).


کلمات دیگر: