کلمه جو
صفحه اصلی

پخ

فارسی به انگلیسی

bevel, chamfer, bezel, cant, facet, oblate, shit

bevel, chamfer


bevel, bezel, cant, facet, oblate, shit


مترادف و متضاد

bezel (اسم)
گودی، پخ، هنجار، نگین دان

فرهنگ فارسی

پخت:پهلو، چیزی که لبه آن گردباشدوتیزی نداشته
( صفت ) پخت یا پخ تند . سطحی نسبت بسطح دیگر پخ تند شده است که زاوی. بین آنها بزرگتر از ۴۵ درجه باشد . یا پخ کند . سطحی نسبت بسطح دیگر پخ کند شده است که زاوی. بین آنها کوچکتر از ۴۵ درجه باشد . یا پخ معمولی. سطحی به نسبت سطح دیگر پخ معمولی شده که زاوی. بین آنها ۴۵ درجه باشد.
پالایش آب بود و ره آب را نیز گویند

فرهنگ معین

(پِ ) (اِصت . ) نوعی صدا برای ترساندن کسی .
(پَ ) (ص . ) چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.

(پِ) (اِصت .) نوعی صدا برای ترساندن کسی .


(پَ) (ص .) چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.


لغت نامه دهخدا

پخ . [ ] (اِ) پالایش آب بود و ره آب را نیز گویند. (اوبهی ).


پخ. [ پ َ ] ( اِ صوت ) پیشت ! لفظی که در ماوراءالنهر بدان گربه را رانند. آوازی که بدان گربه را بیرون کردن خواهند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان رانند. ( برهان ). چخ :
عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است
بپای خویش همی آردش سوی مسلخ
کسی که گردن شیران شرزه درشکند
بگربه تو به بی حرمتی نگوید پخ.
سوزنی.
|| ( صوت ) لفظی است که در مقام تحسین گویند. بخ ! خوش ! بَه ! رجوع به پخ پخ شود. || ( ص ) مسحوق. || ( در آجر یا خِشت )که نبش ندارد. || ( ص ) پَخت. مسطح. بی ژرفا. کم ژرف. مقابل گو و گود. || پَهلو. ( برهان ): چهار پخ یعنی چهارپهلو. ( برهان ). و بدین معنی در اصطلاح تراش الماس مستعمل است چنانکه گویند: گوشواره شکوفه الماس شش پخ.
- پخ زدن ؛ تراشیدن بطرز خاص الماس و دیگر جواهر را.

پخ. [ پ ِ ] ( اِ صوت ) پَخ. آوازی که بدان خرگوش و نوع او را رمانند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان برانند. ( برهان ).
- به او پخ کنند زهره اش می ترکد ؛ یعنی سخت ترسنده است.

پخ. [ ] ( اِ ) پالایش آب بود و ره آب را نیز گویند. ( اوبهی ).

پخ. [ پ ُ ] ( اِ ) بزبان خراسان براز را گویند یعنی سرگین آدمی و غیره... و از لغات ترکی به ثبوت میرسد که لفظ ترکی است. ( غیاث اللغات ).

پخ . [ پ َ ] (اِ صوت ) پیشت ! لفظی که در ماوراءالنهر بدان گربه را رانند. آوازی که بدان گربه را بیرون کردن خواهند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان رانند. (برهان ). چخ :
عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است
بپای خویش همی آردش سوی مسلخ
کسی که گردن شیران شرزه درشکند
بگربه ٔ تو به بی حرمتی نگوید پخ .

سوزنی .


|| (صوت ) لفظی است که در مقام تحسین گویند. بخ ! خوش ! بَه ! رجوع به پخ پخ شود. || (ص ) مسحوق . || (در آجر یا خِشت )که نبش ندارد. || (ص ) پَخت . مسطح . بی ژرفا. کم ژرف . مقابل گو و گود. || پَهلو. (برهان ): چهار پخ یعنی چهارپهلو. (برهان ). و بدین معنی در اصطلاح تراش الماس مستعمل است چنانکه گویند: گوشواره ٔ شکوفه ٔ الماس شش پخ .
- پخ زدن ؛ تراشیدن بطرز خاص الماس و دیگر جواهر را.

پخ . [ پ ِ ] (اِ صوت ) پَخ . آوازی که بدان خرگوش و نوع او را رمانند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان برانند. (برهان ).
- به او پخ کنند زهره اش می ترکد ؛ یعنی سخت ترسنده است .


پخ . [ پ ُ ] (اِ) بزبان خراسان براز را گویند یعنی سرگین آدمی و غیره ... و از لغات ترکی به ثبوت میرسد که لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ).


فرهنگ عمید

آهنگ یا لفظی که با آن حیوانی را رم بدهند.


ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
آهنگ یا لفظی که با آن حیوانی را رم بدهند.

ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.


گویش مازنی

/paKh/ فرو رفته و سرپهن - آشغال از جنس برگ و چوب & خنده ی ناگهانی و یک باره – معادل پگ و پگی فارسی - کلمه ای برای ترساندن

۱فرو رفته و سرپهن ۲آشغال از جنس برگ و چوب


۱خنده ی ناگهانی و یک باره – معادل پگ و پگی فارسی ۲کلمه ای ...


جدول کلمات

پهلو ، کلمه ای برای رم کردن حیوانات

پیشنهاد کاربران

یعنی تخت, صاف شدن
نزن سرش پخ میشه
کار خودت سخت میشه

ببخشید میشه یه نفر جواب منو بده میخوام بدونم اگه کسی بگه ما هیچ پخی نیستیم حرف بی ادبانه ای هستش یا خیر اخه خودم دیدم یه نفر این حرفو زد و همه یه جوری بهش نگاه کردن که انگار حرف بدیه اما وقتی که ازشون پرسیدم یعنی چی همه گفتن ما نمیدونیم اما گفتن حرف بدیه لطفا یه نفر جواب منو بده

جواب Hiop
با سلام
با احترام و پوزش از عزیزان
در لهجه های مختلف در استان فارس این کلمه به بکار برده می شود.
معمولا برای اینکه بخواهند به کسی برسانند که شما هیچ چیزی نیستی، عددی نیستی، عرضه ای نداری و کاری از دستتون نمیاد، این اصطلاح را به کار میبرند؛ تو هیچ " پُخی" نیستی. ( به نظر میرسد به جای این که به طرف بگویند؛ تو هیچ گُهی ( مدفوع ) نیستی بعضا از تو پُخی نیستی استفاده می کنند ) .
احتمالا کلمه پُخ، پُخی ترکی است، اما در فارس زبانان و حتی بعضی از طوایف عرب خمسه هم بکار می رود. در هر گویشی معنی متفاوت دارد.
به عنوان مثال در بین عربهای خمسه کلمه پُخی به عنوان پاشیدن آب به کار می رود. مثلا می گویند؛ خُبزِه پُخِ یعنی آب بپاش روی نان. یا می گویند؛ مویِّه پُخ عَل گاعِه یعنی زمین را آب پاشی کن.

پخ : گوشه از اخر را فارسی بُر کردن یا در زاویه دیوارها ماهیچه بکاربردن ( اصطلاحات ساختمان سازی و بنایی )

پخ یک کلمه ی ترکی است که معنی ان عن میباشد

هیچ پخی نیستی= هیچ گهی نیستی= هیچ عددی نیستی=مال این حرفا نیستی. من خودم خیلی از این کلمه استفاده میکنم😆

در زبان ترکی به معنی گوه میباشد


کلمات دیگر: