پایان دادن
فارسی به انگلیسی
cease, conclude, finish, discontinue, do, drop, end, settle, scotch, terminate
فارسی به عربی
منتهی
مترادف و متضاد
فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن
پایان یافتن، پایان دادن، منتج به نتیجه شدن
فرهنگ فارسی
متصل کردن خطوط ارتباطی یا خطوط مشترکان به مرکز مخابرات
فرهنگستان زبان و ادب
{terminate} [مهندسی مخابرات] متصل کردن خطوط ارتباطی یا خطوط مشترکان به مرکز مخابرات
واژه نامه بختیاریکا
دست کشیدِن
پیشنهاد کاربران
لای چیزی را درز گرفتن
از چیزی صحبت به میان نیاوردن؛ به چیزی پایان دادن
مثال:
اگر این موضوع برملا شود، آبروریزی به بار می آورد، همان بهتر که لایش را درز بگیریم.
از چیزی صحبت به میان نیاوردن؛ به چیزی پایان دادن
مثال:
اگر این موضوع برملا شود، آبروریزی به بار می آورد، همان بهتر که لایش را درز بگیریم.
کلمات دیگر: