مترادف پاسدار : پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان
پاسدار
مترادف پاسدار : پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان
فارسی به انگلیسی
guard, guardsman, keeper, lookout, patrol, sentinel, warder, watch
sentry, picket
فارسی به عربی
حارس
مترادف و متضاد
پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان
بایگان، محافظ، سرایدار، نگهبان، پاسدار
پناه، نگهدار، حائل، پاسبان، محافظ، مستحفظ، احتیاط، نگهبان، گارد، پاسدار، پاس، نرده روی عرشه کشتی، نرده حفاظتی، نگهداری و دفاع کردن از
پاسدار، میخ چوبی، دستک، کشیک، چوب نوک تیز، میخچه، چوب پرچین
نگهبان، پاسدار، کشیک، قراول، نگهبانی
نگهبان، پاسدار، سرباز هنگ نگهبان
دقیق، مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب
فرهنگ فارسی
پاس دارنده، نگهبان، مراقب، پاسداری، مراقبت
( اسم صفت ) نگهبان پاسبان مراقب حارس .
نگاهبان مراقب
( اسم صفت ) نگهبان پاسبان مراقب حارس .
نگاهبان مراقب
فرهنگ معین
(اِفا. ) نگهبان ، مراقب ، نگه داری کننده .
لغت نامه دهخدا
پاسدار. ( نف مرکب ) نگاهبان. مراقب. نگهبان. حارس. پاسبان. عاس :
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار.
ازایران سپه گیو بد پاسدار.
نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار.
با یکی پاسدار چوبک زن.
خدمت او کنم بجان و بتن.
گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار.
فردوسی.
چو برگشت رستم بر شهریارازایران سپه گیو بد پاسدار.
فردوسی.
مرا بر همه گنجهای زمین نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار.
فردوسی.
باغبانی بباید آن بت رابا یکی پاسدار چوبک زن.
فرخی.
گر مرا پاسدار خویش کندخدمت او کنم بجان و بتن.
فرخی.
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟
فرخی.
فرهنگ عمید
پاس دارنده، نگهبان، مراقب.
جدول کلمات
نگهبان ، مراقب
پیشنهاد کاربران
عسس
آقاسی
کلمات دیگر: