مترادف اتو : ( آتو ) ورق برنده، بهانه، دستاویز، مستمسک
برابر پارسی : ( آتو ) شاهبرگ
iron, flatiron, press iron
flatiron, iron
(اُ) [ روس . ] (اِ.) = اطو: ابزاری آهنی با یک صفحة صاف که به وسیلة برق گرم می شود و با آن چین و چروک پارچه یا لباس را از بین ببرند.
اتو. [ اَت ْوْ ] (ع مص ) عطا کردن : اَتا الرجل ؛ عطا کرد مرد. (منتهی الارب ). || شتاب کردن شتر در سیر: اَتا البعیر. (منتهی الارب ). || برگردانیدن شتر دست خود را در رفتار. || پاره دادن و باج دادن . (منتهی الارب ). خراج دادن .(تاج المصادر بیهقی ). || برآمدن بار نخل ودرخت . || ظاهر شدن صلاح . || بسیار گردیدن باران . (منتهی الارب ). || آمدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). || استقامت در سیر. || (اِ) یک گشاد تیر. || مرگ . || سختی . || شخص بزرگ . || عطیة. (تاج العروس ). || مَسْکه . کره .
نظام قاری .
نظام قاری .
نظام قاری .
صائب .
؟
وحید.
اتو. [ اُ ت ُ ] (فرانسوی ، پیشوند) در زبانهای اروپائی مزید مقدمی است بمعنی خود، بخودی خود. || (اِ) مخفف اتومبیل .
وسیلهای فلزی که با برق یا زغال گرم میشود و با آن چروکهای لباس یا پارچه را برطرف میکنند.
〈 اتو زدن (کردن، کشیدن): (مصدر متعدی) کشیدن اتوی داغ بر روی جامه یا پارچه که چروکهای آن هموار شود.