کلمه جو
صفحه اصلی

فنود

لغت نامه دهخدا

فنود. [ ف َ / ف ُ ] (ن مف مرخم ) کسی را گویند که در گفتار و تکلم نمودن و رفتار توقف و تأنی نماید. قنود. || (مص مرخم ، اِمص ) به معنی ناله و زاری هم گفته اند. (برهان ). رجوع به فنودن شود.


فنود. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که دارای 729 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، انگور، زعفران و کار دستی مردم قالیچه بافی است . مزرعه ٔ علیجان احمد علیا جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9).


فنود. [ ف َ / ف ُ ] ( ن مف مرخم ) کسی را گویند که در گفتار و تکلم نمودن و رفتار توقف و تأنی نماید. قنود. || ( مص مرخم ، اِمص ) به معنی ناله و زاری هم گفته اند. ( برهان ). رجوع به فنودن شود.

فنود. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان بیرجند که دارای 729 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، انگور، زعفران و کار دستی مردم قالیچه بافی است. مزرعه علیجان احمد علیا جزء این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران 9 ).

دانشنامه عمومی

فنود یک روستا در ایران است که در دهستان مود واقع شده است. فنود ۳۲۷ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران


کلمات دیگر: