قعاقع. [ ق َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قعقعة. (اقرب الموارد). رجوع به قعقعة شود. || بانگ تندر پیاپی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعاقع
لغت نامه دهخدا
قعاقع. [ ق َ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قعقعة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قعقعة شود. || بانگ تندر پیاپی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قعاقع. [ ق َ ق ِ ] ( اِخ ) مواضعی هستند از بلاد قیس. ( منتهی الارب ). نام چند موضع است از شریف در بلاد قیس. و ابوزیاد کلابی گوید نام شهرهائی است از شهرهای عجلان ، و بعیث در اشعار خود از آن یاد کند. ( معجم البلدان ).
قعاقع. [ ق َ ق ِ ] ( اِخ ) مواضعی هستند از بلاد قیس. ( منتهی الارب ). نام چند موضع است از شریف در بلاد قیس. و ابوزیاد کلابی گوید نام شهرهائی است از شهرهای عجلان ، و بعیث در اشعار خود از آن یاد کند. ( معجم البلدان ).
قعاقع. [ ق َ ق ِ ] (اِخ ) مواضعی هستند از بلاد قیس . (منتهی الارب ). نام چند موضع است از شریف در بلاد قیس . و ابوزیاد کلابی گوید نام شهرهائی است از شهرهای عجلان ، و بعیث در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان ).
کلمات دیگر: