لکز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لکز. [ ل ُ ک َ ] ( ع اِ ) ج ِ لکزة. ( دزی ).
لکز. [ ل َ ] ( اِخ ) شهری است به پشت دربند. ( منتهی الارب ). نام شهری بدان سوی دربند. ( قاموس ). شهرکی بدان سوی دربند به دنبال خزران که به نام بانی آن نامیده شده است و گویند لکز و خزر و صقلب و بلنجر پسران یافث بن نوح بودند و هر یک از آنان ناحیتی آبادان کرد و به نام خود موسوم ساخت. اهل آن مسلمان و موحد میباشند. به زبانی واحد تکلم کنند و قوت و شوکتی دارند و در میانشان نصاری نیز باشد. ( از معجم البلدان ). || نام طایفه ای بدانجا، لگزیان : و اما الملوک الذین فی جبل القیق و فی سفحه و هم اللکز و الشروان و الزرزق... ( ابن الندیم ). و رجوع به لزگی شود.
لکز. [ ل َ ک ِ ] ( ع ص ) بخیل. ( منتهی الارب ). آزمند.
لکز. [ ل َ ] (اِخ ) شهری است به پشت دربند. (منتهی الارب ). نام شهری بدان سوی دربند. (قاموس ). شهرکی بدان سوی دربند به دنبال خزران که به نام بانی آن نامیده شده است و گویند لکز و خزر و صقلب و بلنجر پسران یافث بن نوح بودند و هر یک از آنان ناحیتی آبادان کرد و به نام خود موسوم ساخت . اهل آن مسلمان و موحد میباشند. به زبانی واحد تکلم کنند و قوت و شوکتی دارند و در میانشان نصاری نیز باشد. (از معجم البلدان ). || نام طایفه ای بدانجا، لگزیان : و اما الملوک الذین فی جبل القیق و فی سفحه و هم اللکز و الشروان و الزرزق ... (ابن الندیم ). و رجوع به لزگی شود.
لکز. [ ل َ ] (ع مص )لگد زدن بر سینه . بر سینه زدن . (زوزنی ). مشت در سینه زدن . (تاج المصادر). مشت و لگد بر سینه زدن . لکم . (شاید این کلمه از لگد فارسی باشد): و فی صدر ذلک المجلس رجل عظیم محرّم قد لکزه الشیب فی عوارضه . (از دزی ). || مشت بر گردن زدن . || به دست یا به کارد زدن بر سینه و گلو. (منتهی الارب ).
لکز. [ ل َ ک ِ ] (ع ص ) بخیل . (منتهی الارب ). آزمند.
لکز. [ ل ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ لکزة. (دزی ).