( مصدر ) ۱ - ریختن قطره ۲ - تردد کردن پوییدن .
قطره فشاندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قطره فشاندن. [ ق َ رَ/ رِ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص مرکب ) قطره زدن :
به راه دوست چو سالک شدیم قطره فشان
نشان آبله در راه جستجو شستیم.
به راه دوست چو سالک شدیم قطره فشان
نشان آبله در راه جستجو شستیم.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: