سیاه گوش . عناق الارض
فنجل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فنجل. [ ف َ ج َ ] ( ع ص ) آنکه در رفتار پیش پاها را نزدیک نهد و پاشنه ها را دور. ( منتهی الارب ). الرجل الافجح. ( اقرب الموارد ). || به معنی افجل است. ( منتهی الارب ). رجوع به افجل شود.
فنجل. [ ف ُ ج ُ ] ( ع اِ ) سیاه گوش. ( منتهی الارب ). عناق الارض. ( اقرب الموارد ). سیاه گوش. تفه. پروانه. فروانق. عنجل. ( یادداشت مؤلف ).
فنجل. [ ف ُ ج ُ ] ( ع اِ ) سیاه گوش. ( منتهی الارب ). عناق الارض. ( اقرب الموارد ). سیاه گوش. تفه. پروانه. فروانق. عنجل. ( یادداشت مؤلف ).
فنجل . [ ف َ ج َ ] (ع ص ) آنکه در رفتار پیش پاها را نزدیک نهد و پاشنه ها را دور. (منتهی الارب ). الرجل الافجح . (اقرب الموارد). || به معنی افجل است . (منتهی الارب ). رجوع به افجل شود.
فنجل . [ ف ُ ج ُ ] (ع اِ) سیاه گوش . (منتهی الارب ). عناق الارض . (اقرب الموارد). سیاه گوش . تفه . پروانه . فروانق . عنجل . (یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: