فنیق. [ ف َ ] ( ع ص ) گشن نیکو و نجیب که بجهت نجابت و کرامت نرنجانند آن را و سوار نشوند بر آن.ج ، فنق. جج ، افناق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
فنیق. [ ف َ ] ( اِخ ) قریه بزرگی است از قرای مرو. ( معجم البلدان ).
فنیق. [ ف َ ] ( اِخ ) قریه بزرگی است از قرای مرو. ( معجم البلدان ).