کلمه جو
صفحه اصلی

قعاص

لغت نامه دهخدا

قعاص . [ ق ُ / ق ِ ] (اِخ ) مرادی . نام جد یحیی بن هانی بن عروةبن قعاص . (اللباب ).


قعاص. [ ق ُ ] ( ع اِ ) بیماریی است گوسفند را که درحال کشد. || بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و در حدیث است : موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم. ( منتهی الارب ).

قعاص. [ ق َ عاص ص ] ( ع ص ) شیر شتاب کُشنده شکار را.( منتهی الارب ). الاسد یقتل سریعاً. ( اقرب الموارد ).

قعاص. [ ق ُ / ق ِ ] ( اِخ ) مرادی. نام جد یحیی بن هانی بن عروةبن قعاص. ( اللباب ).

قعاص . [ ق َ عاص ص ] (ع ص ) شیر شتاب کُشنده شکار را.(منتهی الارب ). الاسد یقتل سریعاً. (اقرب الموارد).


قعاص . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است گوسفند را که درحال کشد. || بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در حدیث است : موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: