کلمه جو
صفحه اصلی

قعاس

لغت نامه دهخدا

قعاس. [ ق ُ ] ( ع اِ ) بیماریی است که گوسفندان را از بسیارخواری پیدا گردد و بکشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آن درد که گوسفند را درحال بکشد. ( مهذب الاسماء ). و در تهذیب و تکمله آمده است که قعاس پیچیدگیی است که بر اثر باد در گردن پیدا آید و اختصاصی به گوسفند ندارد. ( اقرب الموارد ).

قعاس. [ ق ِ ] ( اِخ ) کوهی است از ذوالرقیبه. ( از منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).

قعاس . [ ق ِ ] (اِخ ) کوهی است از ذوالرقیبه . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).


قعاس . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است که گوسفندان را از بسیارخواری پیدا گردد و بکشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن درد که گوسفند را درحال بکشد. (مهذب الاسماء). و در تهذیب و تکمله آمده است که قعاس پیچیدگیی است که بر اثر باد در گردن پیدا آید و اختصاصی به گوسفند ندارد. (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: