کلمه جو
صفحه اصلی

لکد

فرهنگ فارسی

ارده کنجد . آس کرده سفید

لغت نامه دهخدا

لکد. [ ل َ ک ِ ] (ع ص ) مرد بخیل تنگخوی . (منتهی الارب ).


لکد. [ ل َ ک َ ] (ع مص ) چسبیدن چرک و ریم بر چیزی و لازم گردیدن . (منتهی الارب ). شوخ گرفتن در جای . (تاج المصادر). چرک چسبیدن بجایی . (منتخب اللغات ).


لکد. [ ل َ ک َ ] (اِ) ارده ٔ کنجد. (دهار)ارده . آرده . آرد کنجده ٔ سپید. آس کرده ٔ کنجد سفید.


لکد. [ ل َ ک ِ ] ( ع ص ) مرد بخیل تنگخوی. ( منتهی الارب ).

لکد. [ ل َ ک َ ] ( ع مص ) چسبیدن چرک و ریم بر چیزی و لازم گردیدن. ( منتهی الارب ). شوخ گرفتن در جای. ( تاج المصادر ). چرک چسبیدن بجایی. ( منتخب اللغات ).

لکد. [ ل َ ] ( ع مص ) به دست زدن کسی را. || دور کردن کسی را. || راندن ( منتهی الارب ). || خود را به روی کسی یا چیزی افکندن . ( دزی ).

لکد. [ ل َ ک َ ] ( اِ ) ارده کنجد. ( دهار )ارده. آرده. آرد کنجده سپید. آس کرده کنجد سفید.

لکد. [ ل َ ] (ع مص ) به دست زدن کسی را. || دور کردن کسی را. || راندن (منتهی الارب ). || خود را به روی کسی یا چیزی افکندن . (دزی ).



کلمات دیگر: