واقع در , واقع شده , درمحلي گذاردن , جا گرفتن
قع
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
قع. [ ق ُع ع ] (ع ص ) نیک تلخ : ماء قع؛ آب غلیظ نیک تلخ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قع. [ ق َع ع ] ( ع مص ) دلیر گردیدن در سخن. گستاخانه با کسی سخن گفتن. ( اقرب الموارد ).
قع. [ ق ُع ع ] ( ع ص ) نیک تلخ : ماء قع؛ آب غلیظ نیک تلخ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قع. [ ق ُع ع ] ( ع ص ) نیک تلخ : ماء قع؛ آب غلیظ نیک تلخ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قع. [ ق َع ع ] (ع مص ) دلیر گردیدن در سخن . گستاخانه با کسی سخن گفتن . (اقرب الموارد).
کلمات دیگر: