باریک شدن
فارسی به انگلیسی
to become narrow, to taper, to look with subtlety
narrow, slenderize
فارسی به عربی
طول , قمع
مترادف و متضاد
باریک شدن، مخروطی شدن
خرد شدن، خرد کردن، خرد ساختن، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن
شکل قیفی داشتن، باریک شدن
باریک شدن
فرهنگ فارسی
لاغر شدن ضعیف شدن
لغت نامه دهخدا
باریک شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) لاغر یا نازک و یاتنک شدن : فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است. ( فرهنگ نظام ). استدقاق. ( منتهی الارب ). لاغر شدن. ( ارمغان آصفی ) ( غیاث ) ( آنندراج ). ضعیف شدن. ( فرهنگ ضیاء ). رجوع به مجموعه مترادفات ص 307 شود :
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
تن پهلوانیش باریک شد.
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
شد جهان پیش پیرزن تاریک.
شرم آمد و شد هلال باریک.
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
باریک شد محیط چو آمد بجوی من.
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت.
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش.
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم.
حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن.
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
فردوسی.
ز ناخوردنش چشم تاریک شدتن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شوداین نوشتست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
بدر او شد چو ماه نو باریک شد جهان پیش پیرزن تاریک.
سنایی.
از روی تو ماه آسمان راشرم آمد و شد هلال باریک.
سعدی ( ترجیعات ).
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم رامیشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
صائب ( آنندراج ).
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان راکه شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
صائب.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دیدگل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
محسن تأثیر( آنندراج ).
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من باریک شد محیط چو آمد بجوی من.
صائب ( از ارمغان آصفی ).
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت.
کاشی آملی ( از ارمغان آصفی ) ( آنندراج ).
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش.
کلیم ( از ارمغان آصفی ).
|| دقت. دقة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). دقیق. به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است. ( از فرهنگ نظام ) : بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم.
صائب.
|| مخفی و دزدانه دور رفتن : تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت. ( فرهنگ نظام ). پنهان از جای بدر زدن. ( ارمغان آصفی ). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن. وحید در تعریف مفتول کش گوید : حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن.
وحید قزوینی ( از ارمغان آصفی ) ( آنندراج ).
باریک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لاغر یا نازک و یاتنک شدن : فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است . (فرهنگ نظام ). استدقاق . (منتهی الارب ). لاغر شدن . (ارمغان آصفی ) (غیاث ) (آنندراج ). ضعیف شدن . (فرهنگ ضیاء). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 307 شود :
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
بدر او شد چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک .
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک .
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دید
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من
باریک شد محیط چو آمد بجوی من .
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت .
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش .
|| دقت . دقة. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). دقیق . به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است . (از فرهنگ نظام ) :
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم .
|| مخفی و دزدانه دور رفتن : تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت . (فرهنگ نظام ). پنهان از جای بدر زدن . (ارمغان آصفی ). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن . وحید در تعریف مفتول کش گوید :
حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن .
و رجوع به باریک گردیدن شود. || باریک شدن گردن ؛ کنایه از ملایمت و همواری بهم رساندن . (آنندراج ) :
در زمان خط مدار چشم او بر مردمی است
گردن عامل شود باریک در پای حساب .
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
فردوسی .
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی .
گردن از بار طمع لاغر وباریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
بدر او شد چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک .
سنایی .
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک .
سعدی (ترجیعات ).
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
صائب (آنندراج ).
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
صائب .
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دید
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
محسن تأثیر(آنندراج ).
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من
باریک شد محیط چو آمد بجوی من .
صائب (از ارمغان آصفی ).
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت .
کاشی آملی (از ارمغان آصفی ) (آنندراج ).
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش .
کلیم (از ارمغان آصفی ).
|| دقت . دقة. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). دقیق . به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است . (از فرهنگ نظام ) :
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم .
صائب .
|| مخفی و دزدانه دور رفتن : تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت . (فرهنگ نظام ). پنهان از جای بدر زدن . (ارمغان آصفی ). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن . وحید در تعریف مفتول کش گوید :
حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن .
وحید قزوینی (از ارمغان آصفی ) (آنندراج ).
و رجوع به باریک گردیدن شود. || باریک شدن گردن ؛ کنایه از ملایمت و همواری بهم رساندن . (آنندراج ) :
در زمان خط مدار چشم او بر مردمی است
گردن عامل شود باریک در پای حساب .
صائب (از ارمغان آصفی ).
پیشنهاد کاربران
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
کلمات دیگر: