( صفت ) ۱- شوم قدم نامبارک پی سپید. ۲- بد بخت بدطالع : دل از سفید گشتن مونا امید شد عالم سیه بچشم ازین پی سفید شد. ( صائب )
پی سفید
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پی سفید. [ پ َ / پ ِ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) عقب. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ). پی سپید. شوم.نامبارک. سفیدپی. سبزپا. سبزقدم. ( مجموعه مترادفات ص 230 ). || بدبخت و بی طالع. کسی که پی هرکاری که رود سرانجام نیابد. ( آنندراج ) :
شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم
ماندیم در کشاکش ، از شق کمانی خویش.
عالم سیه بچشم ازین پی سفید شد.
ای صبح پی سفید چه وقت دمیدن است.
سهم سعادت آمده آه سیه زبان.
زاهد که از برودت چون برف پی سفیدست.
سوداگر هیچ و پوچ با روی و ریا.
شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم
ماندیم در کشاکش ، از شق کمانی خویش.
مخلص کاشی.
دل از سفید گشتن مو ناامید شدعالم سیه بچشم ازین پی سفید شد.
صائب.
امشب شب امید بجانان رسیدنست ای صبح پی سفید چه وقت دمیدن است.
معصوم کاشی.
پیک بشارتی شده اشک سفیدپی سهم سعادت آمده آه سیه زبان.
میرالهی همدانی.
در راه منع باده افتادنش مفیدست زاهد که از برودت چون برف پی سفیدست.
سالک قزوینی.
ای خواجه پی سفید انگشت نماسوداگر هیچ و پوچ با روی و ریا.
( ؟ ).
فرهنگ عمید
۱. سپیدپا.
۲. خوش قدم، خجسته پی: شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم / ماندیم در کشاکش از شق کمانی خویش (مخلص کاشی: لغت نامه: پی سفید ).
۲. خوش قدم، خجسته پی: شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم / ماندیم در کشاکش از شق کمانی خویش (مخلص کاشی: لغت نامه: پی سفید ).
کلمات دیگر: