کلمه جو
صفحه اصلی

حزور

فرهنگ فارسی

بصری برخی او را نافع و برخی سعید بن حزور نامیده اند مولای ابن حضرمی است

لغت نامه دهخدا

حزور. [ ح َ وَ / ح َ زَوْ وَ ] (ع ص ، اِ) کودک رسیده و زورمندشده . ج ، حزاورة. (منتهی الارب ). || مرد ضعیف . (منتهی الارب ). || مرد قوی . لغت از اضداد است . (منتهی الارب ). کلندره . (در سه نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء).


حزور. [ ح َ وَ / ح َ زَوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) کودک رسیده و زورمندشده. ج ، حزاورة. ( منتهی الارب ). || مرد ضعیف. ( منتهی الارب ). || مرد قوی. لغت از اضداد است. ( منتهی الارب ). کلندره. ( در سه نسخه خطی مهذب الاسماء ).

حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] ( اِخ ) اصفهانی مکنی به ابوغالب اصفهانی. رجوع به حزور باهلی شود.

حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] ( اِخ ) باهلی مکنی به ابوغالب. از ابوامامه باهلی روایت دارد و اشعث بن عبداﷲ از وی. ( سمعانی ص 167 ). او مولای خالدبن عبداﷲبن اسید بوده است. او را صاحب المحجن نیز خوانده اند و به ابوغالب اصفهانی شهرت دارد: ابونعیم چند روایت و حدیث از او در ذکر اخبار اصفهان ( ج 1 ص 286 ) آورده است.

حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] ( اِخ ) بصری. برخی او را نافع و برخی سعیدبن حزور نامیده اند. مولای ابن حضرمی است. از ابوامامه باهلی در دمشق روایت کند. ( از تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج 4 صص 120-123 ).

حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) اصفهانی مکنی به ابوغالب اصفهانی . رجوع به حزور باهلی شود.


حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) باهلی مکنی به ابوغالب . از ابوامامه باهلی روایت دارد و اشعث بن عبداﷲ از وی . (سمعانی ص 167). او مولای خالدبن عبداﷲبن اسید بوده است . او را صاحب المحجن نیز خوانده اند و به ابوغالب اصفهانی شهرت دارد: ابونعیم چند روایت و حدیث از او در ذکر اخبار اصفهان (ج 1 ص 286) آورده است .


حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) بصری . برخی او را نافع و برخی سعیدبن حزور نامیده اند. مولای ابن حضرمی است . از ابوامامه ٔ باهلی در دمشق روایت کند. (از تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج 4 صص 120-123).


دانشنامه عمومی

حزور (به عربی: حزور) یک روستا در سوریه است که در ناحیه عین حلاقیم واقع شده است. حزور ۴۷۹ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای سوریه


کلمات دیگر: