صید و صیادی شکار کردن شکارچی گری
نخجیربانی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نخجیربانی. [ ن َ ] ( حامص مرکب ) صید. صیادی. شکار کردن. شکارچی گری :
درخت افکن بود کم زندگانی
به درویشی کشد نخجیربانی.
به رسم ددان زندگانی کنم.
درخت افکن بود کم زندگانی
به درویشی کشد نخجیربانی.
نظامی.
در این دشت نخجیربانی کنم به رسم ددان زندگانی کنم.
نظامی.
فرهنگ عمید
صیادی: درخت افکن بُوَد کم زندگانی / به درویشی کشد نخجیربانی (نظامی۲: ۳۲۶ )
دانشنامه عمومی
صیادی، شکارجی گری؛ مثال: مو آن باز سفیدم همدانی/ لانه در کوه دارم سایبانی/ به بال خود پرم کوهان به کوهان/ به چنگ خود کرم نخجیربانی (بابا طاهر عریان).
کلمات دیگر: