نام موضعی است در عمان
شغف
فرهنگ فارسی
نام موضعی است در عمان
لغت نامه دهخدا
شغف. [ ش َ / ش َ غ َ ] ( ع اِ ) درآمدنگاه بلغم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شغاف شود. || دانه دل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و رجوع به شغاف شود. || غلاف دل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پرده دل. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شغاف شود. || خون دل. ( ناظم الاطباء ). || درد دل. || اصل گناه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شغاف شود. || گناه اصلی. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح عرفان ) نزد سالکان یکی از درجات محبت است. شغف را پنج درجه است : اول ، امتثال امر محبوب طوعاً و رغبةً. دوم ، محافظت باطن از غیر محبوب. در این مقام اسرار خود از غیر محبوب نگاه دارد. قال علیه السلام : استر ذهبک و ذهابک ؛ مذهب عبارت است از کمال مرد در محبت. و ذهاب مسافرت است بسوی دوست. سوم ، معادات اعدای دوست. چهارم ، محبت به محبان دوست. پنجم ، اخفای احوال که میان عاشق و معشوق رود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شدت محبت. ( غیاث اللغات ). عشق. فریفتگی. شیفتگی. ( یادداشت مؤلف ) :
بهر این معنی همه خلق از شغف
می بیاموزند طفلان را حِرَف.
شغف. [ ش َ غ َ ] ( ع اِ ) پوست درخت غاف. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دورترین مرحله محبت و دوستی. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شغاف شود.
شغف. [ ش َ غ َ ] ( ع مص ) به غلاف دل کسی آویخته شدن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). شیفته گردانیدن. رسیدن دوستی به میان دل. || درآویختن چیزی به چیزی. ( غیاث اللغات ).
شغف. [ش ُ ] ( ع اِ ) بیماریی است که زیر استخوان پهلو از طرف راست پیدا شود. ( آنندراج ). و رجوع به شَغْف شود.
شغف . [ ش َ ] (ع مص ) رسیدن دوستی مر غلاف دل کسی را، و کذا: شغفه المرض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (از تاج المصادر بیهقی ) (از غیاث اللغات ). قوله تعالی : قد شغفها حباً (قرآن 30/12)؛ ای دخل حبه تحت شغافه ؛ فراگرفت وی را دوستی او. || آراسته شدن مال برای کسی و پس دوست داشتن وی آن مال را. (از ناظم الاطباء). || رسیدن چیزی در پرده ٔ دل . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). || رسیدن بیماری پرده ٔ دل کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهر این معنی همه خلق از شغف
می بیاموزند طفلان را حِرَف .
مولوی .
شغف . [ ش َ غ َ ] (اِخ ) نام موضعی است در عمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شغف . [ ش َ غ َ ] (ع اِ) پوست درخت غاف . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دورترین مرحله ٔ محبت و دوستی . (از اقرب الموارد). و رجوع به شغاف شود.
شغف . [ ش َ غ َ ] (ع مص ) به غلاف دل کسی آویخته شدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن . رسیدن دوستی به میان دل . || درآویختن چیزی به چیزی . (غیاث اللغات ).
شغف . [ش ُ ] (ع اِ) بیماریی است که زیر استخوان پهلو از طرف راست پیدا شود. (آنندراج ). و رجوع به شَغْف شود.
فرهنگ عمید
۲. نهایت دل بستگی، بالاترین درجۀ عشق و دل باختگی.
دانشنامه اسلامی
. شغاف غلاف قلب است چنانکه در مجمع و غیره گفته است فاعل «شغفها» فتی است یعنی محبّت جوان غلاف قلب زن را پاره کرده و در جوفش نشسته است اشاره است به حب شدید و جا گرفته در قلب. از امیر المؤمنین و امام سجاد و باقر و صاغدق علیهم السلام و دیگران نقل شده که آن را «شعفها» با عین مهمله خوانده در مجمع گوید: شعفها یعنی او را به هر جا برد مشتق است از شعفات الجبال (قلههای کوهها) یعنی از محبت او را سر گردان کرده است. معنی آیه: زن عزیز از غلامش کام میخواهد که عشق غلام در دلش نشسته است. این کلمه در قرآن یک بار آمده است.