۱ - عهد شکنی پیمان شکنی . ۲ - خیانت مقابل زنهار داری .
زنهارخواری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زنهارخواری. [ زِ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) خیانت در امانت. ضد زنهارداری. پیمان شکنی. خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
نگویی چون کنم زنهارخواری.
پشیمان شو مکن بی زینهاری.
نکردند ازوفا زنهارخواری.
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
( ویس و رامین ).
خود این جست او ز من زنهارداری نگویی چون کنم زنهارخواری.
( ویس و رامین ).
شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری.
نظامی.
ولیکن بود صحبت زینهاری نکردند ازوفا زنهارخواری.
نظامی.
فرهنگ عمید
بدعهدی، پیمان شکنی: ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲: ۳۰۰ ).
کلمات دیگر: