کلمه جو
صفحه اصلی

هولک

فرهنگ فارسی

( اسم ) گردکان بازی کودکان .
آبله دست و پا هلاکت

لغت نامه دهخدا

هولک. [ هََ ل َ ] ( اِ ) آبله دست و پا. || هلاکت. ( آنندراج ). || مویز که انگور خشک باشد. ( آنندراج ) ( فرهنگ اسدی ) :
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ.
صیدلانی ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).
|| نقطه. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). لک :
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).

هولک. [ ل َ ] ( اِ ) گردکان بازی. ( انجمن آرا ). جوزبازی و گردکان بازی را گویند و بعضی گردون بازی را گفته اند و آن چرخی باشد که طفلان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده به گردش درآید. ( آنندراج ) ( برهان ).

هولک . [ ل َ ] (اِ) گردکان بازی . (انجمن آرا). جوزبازی و گردکان بازی را گویند و بعضی گردون بازی را گفته اند و آن چرخی باشد که طفلان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده به گردش درآید. (آنندراج ) (برهان ).


هولک . [ هََ ل َ ] (اِ) آبله ٔ دست و پا. || هلاکت . (آنندراج ). || مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج ) (فرهنگ اسدی ) :
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ .

صیدلانی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


|| نقطه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). لک :
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).



فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) آبلۀ دست وپا، تاول.
۲. (پزشکی ) بیماری آبله.
۳. کشمش، مویز.

جدول کلمات

ابله


کلمات دیگر: