کلمه جو
صفحه اصلی

کتبه

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) جمع : کاتب : [ اما طریقی که خواج. فاضل ظهیر الدین کرجی داشت کتب. عجم از نسج کتابت بر منوال او اگر خواهند قاصر آیند ] . ( مرز بان نامه )
جمع کاتب

لغت نامه دهخدا

کتبه. [ ک َ ت َ ب َ] ( ع ص ، اِ ) کَتَبَة. ج ِ کاتب ( فرهنگ فارسی معین ). نویسندگان. کاتبان. منشیان. ( ناظم الاطباء ) : اما طریقی که خواجه فاضل ظهیرالدین کرجی داشت ، کتبه عجم از نسخ کتابت بر منوال او اگر خواهند قاصر آیند. ( مرزبان نامه ). و رجوع به کَتَبَة و کاتب شود.

کتبة. [ ک َ ت َ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاتب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتاب و کاتب شود.


کتبة. [ ک ِ ب َ ] (ع اِمص ) نوشتن خواستن کتابی را که می نویسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نبشتن خواستن کتابی را که شخص می نویسد. کتبت . || نوع نبشتن . || هیئت نبشتن . (ناظم الاطباء). کتبت .


کتبة. [ ک ِب َ ] (ع مص ) رجوع به کَتب و کِتاب و کِتابَة شود.


کتبة. [ ک ُ ب َ ] (ع اِ) دوال که بدان دوزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دوالی است که به آن دوخته میشود درز مشک و غیر آن . (شرح قاموس ). || آنچه بدان شرم ماده شتر را فراهم آرند تا گشن برنجهد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || درز موزه و مشک و جز آن فراهم آورده . (منتهی الارب ). درزی است که بهم آورده است دوال هر دو روی آنرا. (شرح قاموس ). ج ، کُتَب . (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

=کاتب

کاتب#NAME?



کلمات دیگر: