کلمه جو
صفحه اصلی

زوخ

لغت نامه دهخدا

زوخ . (اِ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زخ . ژخ . آزخ . آژخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.


زوخ . (ع مص ) سرگرم شدن . بازی کردن . || به افراط دادن . اغلب و به پنهان دادن . (از دزی ج 1 ص 611).


زوخ. ( ع مص ) سرگرم شدن. بازی کردن. || به افراط دادن . اغلب و به پنهان دادن. ( از دزی ج 1 ص 611 ).

زوخ. ( اِ ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زخ. ژخ. آزخ. آژخ. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.

فرهنگ عمید

آزخ#NAME?


= آزخ

پیشنهاد کاربران

خاکستر زغال

غم و غصه


کلمات دیگر: