کلمه جو
صفحه اصلی

قفول

لغت نامه دهخدا

قفول. [ ق ُ ] ( ع مص ) بازگشتن ازسفر. ( منتهی الارب ). بازگشتن ، یا از سفر به خصوص بازگشتن. ( اقرب الموارد ). || بازگرداندن. ( اقرب الموارد ). || خشک گشتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). باریک اندام گشتن و خشک شدن. || قفل کردن در. ( اقرب الموارد ). || برانگیخته شدن به گشنی کردن. || اندازه کردن چیزی که چندان است. || نگاه داشتن گندم را تا به گرانی فروشند، و فراهم آوردن. ( منتهی الارب ).

قفول. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قُفل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قفل شود.

قفول . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُفل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قفل شود.


قفول . [ ق ُ ] (ع مص ) بازگشتن ازسفر. (منتهی الارب ). بازگشتن ، یا از سفر به خصوص بازگشتن . (اقرب الموارد). || بازگرداندن . (اقرب الموارد). || خشک گشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). باریک اندام گشتن و خشک شدن . || قفل کردن در. (اقرب الموارد). || برانگیخته شدن به گشنی کردن . || اندازه کردن چیزی که چندان است . || نگاه داشتن گندم را تا به گرانی فروشند، و فراهم آوردن . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

بازگشتن از سفر.


کلمات دیگر: