کلمه جو
صفحه اصلی

قلیب

فرهنگ فارسی

آبی است در نجد بالای خربه در دیار بنی اسد و آن از دوده از طایفه بنی اسد است و آنان را بنو نصر بن قعین خوانند .

لغت نامه دهخدا

قلیب . [ ق ُ ل َ ] (اِخ ) آبی است در نجد مر ربیعه را. (منتهی الارب ). آبی است بنی ربیعه را. (معجم البلدان ).


قلیب . [ ق ُ ل َ ] (اِخ ) پدر بطنی است از تمیم . (منتهی الارب ).


قلیب . [ ق ُ ل َ / ق َ ل َ ] (اِخ ) کوهی است بنی عامر را و گاهی قاف را فتحه دهند. (منتهی الارب ).


قلیب . [ ق ُ ل َ] (ع اِ مصغر) مصغر قلب . مهره ای است که بدان زنان مردان را بند نمایند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قلیب . [ ق ُ ل َی ْ ی ِ ] (اِخ ) آبی است در نجد بالای خربه در دیار بنی اسد و آن از دوده ای از طایفه ٔ بنی اسد است و آنان را بنو نصربن قعین خوانند. (معجم البلدان ). رجوع به قَلیب شود.


قلیب . [ ق َ ] (ع اِ) چاه یا چاه سرگرد ناگرفته یا چاه کهنه . مذکر و مؤنث آورده میشود.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : سرهاشان ببریدند و در قلیب بدر انداختند. (ابوالفتوح رازی ). || (اصطلاح عروضی ) نام یکی از بحور مستحدث .


قلیب . [ ق ِل ْ لی ] (ع اِ) گرگ . || شیر. (اقرب الموارد). رجوع به قَلّوب و قِلَّوب شود.


قلیب. [ ق َ ] ( ع اِ ) چاه یا چاه سرگرد ناگرفته یا چاه کهنه. مذکر و مؤنث آورده میشود.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : سرهاشان ببریدند و در قلیب بدر انداختند. ( ابوالفتوح رازی ). || ( اصطلاح عروضی ) نام یکی از بحور مستحدث.

قلیب. [ ق ُ ل َ] ( ع اِ مصغر ) مصغر قلب. مهره ای است که بدان زنان مردان را بند نمایند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قلیب. [ ق ِل ْ لی ] ( ع اِ ) گرگ. || شیر. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَلّوب و قِلَّوب شود.

قلیب. [ ق ُ ل َ ] ( اِخ ) پدر بطنی است از تمیم. ( منتهی الارب ).

قلیب. [ ق ُ ل َ / ق َ ل َ ] ( اِخ ) کوهی است بنی عامر را و گاهی قاف را فتحه دهند. ( منتهی الارب ).

قلیب. [ ق ُ ل َ ] ( اِخ ) آبی است در نجد مر ربیعه را. ( منتهی الارب ). آبی است بنی ربیعه را. ( معجم البلدان ).

قلیب. [ ق ُ ل َی ْ ی ِ ] ( اِخ ) آبی است در نجد بالای خربه در دیار بنی اسد و آن از دوده ای از طایفه بنی اسد است و آنان را بنو نصربن قعین خوانند. ( معجم البلدان ). رجوع به قَلیب شود.

فرهنگ عمید

چاه.


کلمات دیگر: