هوسناک
فارسی به انگلیسی
fanciful, desorous
فرهنگ فارسی
دارای هوی و هوس
( صفت ) هوس دار
( صفت ) هوس دار
لغت نامه دهخدا
هوسناک. [ هََ وَ ] ( ص مرکب ) بوالهوس. باهوس.هوسمند. خواهشمند و آرزومند. ( آنندراج ). آرزومند و طالب و دارای هوی و هوس. ( ناظم الاطباء ) :
گفتم آه آتشین بس کن ، نه من خاک توام ؟
نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام ؟
به هر جا که شد چست و چالاک بود.
در خواندن شعرها هوسناک.
به ماتم نوبتی زد بر سر خاک.
مقطعاین مزرعه خاک شد.
من خود از مردم بی طبع عجب می مانم.
گفتم آه آتشین بس کن ، نه من خاک توام ؟
نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام ؟
خاقانی.
به نادیده دیدن هوسناک بودبه هر جا که شد چست و چالاک بود.
نظامی.
در عالم عشق گشته چالاک در خواندن شعرها هوسناک.
نظامی.
شنیدم کزپی یاری هوسناک به ماتم نوبتی زد بر سر خاک.
نظامی.
چون ز پی دانه هوسناک شدمقطعاین مزرعه خاک شد.
نظامی.
عجب از طبع هوسناک منت می آیدمن خود از مردم بی طبع عجب می مانم.
سعدی.
فرهنگ عمید
۱. دارای هوا وهوس.
۲. چیزی که خواهش نفسانی را در انسان تحریک می کند.
۲. چیزی که خواهش نفسانی را در انسان تحریک می کند.
واژه نامه بختیاریکا
هوسِنات
کلمات دیگر: