کلمه جو
صفحه اصلی

شعاب

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شاخه شاخه درخت . ۲ - جوی آب که از رود و نهر بزرگ جدا گردد . ۳ - فرقه دسته . ۴ - فرعی که از اصلی جدا شود . ۵ - بخش کوچکی از یک اداره ۶ - هر یک از شعبات جمع : شعب شعاب .
مرمت کننده کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند کاسه دوز .

لغت نامه دهخدا

شعاب. [ ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شِعب ، به معنی راهها که در کوهها باشد. ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ).رجوع به شعب شود. || ج ِ شعب به معنی شکافها و درزها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) : اعوان اسلام بر پی کفار می رفتند و ایشان را در متون هضاب و بطون شعاب می کشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 273 ). برمعاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 342 ). || ج ِ شُعبَة. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شعبة شود.
- امثال :
شغلت شعابی جدوای ؛ ای شغلت کثرة المؤنة عطائی عن الناس ؛ بسیاری ثروت و دولت مانع از بخشش من گردید. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

شعاب. [ ] ( ع اِ ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. ( نزهةالقلوب ).

شعاب. [ ش ِ] ( ع مص ) دور کردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || مردن. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شاعبة شود.

شعاب. [ ش َ ع ْ عا] ( ع ص ) مرمت کننده کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. ( از ناظم الاطباء ): مصلح شعب ؛ یعنی شکاف. ( از اقرب الموارد ). کاسه دوز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). بندزن. چینی بندزن. ( یادداشت مؤلف ).

شعاب. [ ش َ ع ْ عا ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن مهزم شعاب عبدی مصری. او از محمدبن واسع و جز وی روایت کرد و ابن المبارک و وکیع از او روایت دارند. ( از لباب الانساب ).

شعاب . [ ] (ع اِ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. (نزهةالقلوب ).


شعاب . [ ش َ ع ْ عا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن مهزم شعاب عبدی مصری . او از محمدبن واسع و جز وی روایت کرد و ابن المبارک و وکیع از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).


شعاب . [ ش َ ع ْ عا] (ع ص ) مرمت کننده ٔ کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. (از ناظم الاطباء): مصلح شعب ؛ یعنی شکاف . (از اقرب الموارد). کاسه دوز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بندزن . چینی بندزن . (یادداشت مؤلف ).


شعاب . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شِعب ، به معنی راهها که در کوهها باشد. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد).رجوع به شعب شود. || ج ِ شعب به معنی شکافها و درزها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : اعوان اسلام بر پی کفار می رفتند و ایشان را در متون هضاب و بطون شعاب می کشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273). برمعاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 342). || ج ِ شُعبَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعبة شود.
- امثال :
شغلت شعابی جدوای ؛ ای شغلت کثرة المؤنة عطائی عن الناس ؛ بسیاری ثروت و دولت مانع از بخشش من گردید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


شعاب . [ ش ِ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). || مردن . (از ناظم الاطباء). رجوع به شاعبة شود.


فرهنگ عمید

۱. [جمعِ شُعبَة] [قدیمی] = شعبه
۲. [جمعِ شِعب] = شِعب


کلمات دیگر: