کلمه جو
صفحه اصلی

گسنه

لغت نامه دهخدا

گسنه. [گ ُ ن َ / ن ِ ] ( ص ) گسن. گشنه. گرسنه : در اراک ( سلطان آباد ) گوسنه . ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). گرسنه که در مقابل سیر باشد. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) :
چنان کرد هرچند سالار بود
که بد گسنه و سخت ناهار بود.
اسدی.
آن پیر گسنه را که نبود آه در جگر
آروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر.
کمال ( از آنندراج ).
و رجوع به گرسنه شود.

فرهنگ عمید

گرسنه#NAME?


= گرسنه

دانشنامه عمومی

گُسنَه یعنی گرسنه


گویش مازنی

/gosne/ گرسنه

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
گرسنه
gosneh


کلمات دیگر: