عقر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عقر. [ ع َ ] (اِخ ) قریه ای است بین تکریت و موصل ، و آن منزلگاه قافله ها است . عقر نخستین محل از حدوداعمال موصل است از جانب عراق . (از معجم البلدان ).
عقر. [ ع َ ] (اِخ ) قریه ای است در راه بغداد به دسکرة. (از معجم البلدان ).
- عقراً حلقاً ؛ خداوند او را درد حلق دهاد و تن او ریش و خسته کناد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| پی زدن ستور. ( از منتهی الارب ). پی کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). پی بریدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). قطع کردن چهار دست و پای سگ و اسب و شتر را به شمشیر. ( از اقرب الموارد ). || بر گور کشتن شتر را. ( از منتهی الارب ). شتر کشتن. ( المصادر زوزنی ). نحر کردن. ( از اقرب الموارد ). واز آن جمله است حدیث «لاعقر فی الاسلام ». ( از منتهی الارب ).
زانکه شیطانش بترساند ز فقر
بارگیر صبر را بکشد به عقر.
عقر. [ ع َ ] ( ع اِ ) نشانی است مانند شکاف در پای اسب و شتر. || بنیان و اصل هر چیزی. ( منتهی الارب ). اصل و اساس خانه. ( از اقرب الموارد ). بنیاد سرای. ( دهار ). || فرودآمدنگاه قوم. || هر شکاف مابین دو چیز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گشادگی مابین پایهای برجهنده. ( منتهی الارب ). گشادگی و فاصله ما بین پایه های مائده و میز غذا. ( از اقرب الموارد ). گشادگی میان هردو چیز، و برخی آن را خاص فاصله بین پایه های مائده و میز غذا دانند. ( از تاج العروس ). || منزل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کوشک و قصر یا کوشک ویران. || ابر پاره سپید، یا ابر که از پیش آفتاب پیدا شود و بپوشاند چشمه آفتاب و گرداگرد آنرا، یا ابر که از کرانه آسمان خیزدو از دور بانگ تندر آن شنیده شود و نمایان نگردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بنای بلند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( دهار ). || سپید هر چه باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || میان سرای و اصل آن. ( منتهی الارب ).
عقر. [ ع َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) از ایام عرب است بین مسلمةبن الملک و یزیدبن مهلب ، که یزید در این واقعه به قتل رسید. و این عقر، موضعی است در بابل . (از مجمع الامثال میدانی ) (از اقرب الموارد).
عقر. [ ع َ ] (اِخ ) از اقلیم چهارم است ، کیکاوس کیانی ساخت و بر پشته موضوع است و مصنوع انگور بسیار دارد و شراب بد باشد حقوق دیوانیش بیست وهفت هزاروچهارصد دینار است . (نزهة القلوب ج 3 ص 105).
عقر. [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است به موصل . (از منتهی الارب ). قلعه ای است محکم در کوههای موصل . اهالی آنجا از کردان هستند و آن در شرق موصل قرار دارد و به عقرالحُمَیدیة نیز شهرت دارد. (از معجم البلدان ).
عقر. [ ع َ ] (ع اِ) نشانی است مانند شکاف در پای اسب و شتر. || بنیان و اصل هر چیزی . (منتهی الارب ). اصل و اساس خانه . (از اقرب الموارد). بنیاد سرای . (دهار). || فرودآمدنگاه قوم . || هر شکاف مابین دو چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گشادگی مابین پایهای برجهنده . (منتهی الارب ). گشادگی و فاصله ما بین پایه های مائده و میز غذا. (از اقرب الموارد). گشادگی میان هردو چیز، و برخی آن را خاص فاصله ٔ بین پایه های مائده و میز غذا دانند. (از تاج العروس ). || منزل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کوشک و قصر یا کوشک ویران . || ابر پاره ٔ سپید، یا ابر که از پیش آفتاب پیدا شود و بپوشاند چشمه ٔ آفتاب و گرداگرد آنرا، یا ابر که از کرانه ٔ آسمان خیزدو از دور بانگ تندر آن شنیده شود و نمایان نگردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بنای بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار). || سپید هر چه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || میان سرای و اصل آن . (منتهی الارب ).
- عقراً حلقاً ؛ خداوند او را درد حلق دهاد و تن او ریش و خسته کناد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| پی زدن ستور. (از منتهی الارب ). پی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). پی بریدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). قطع کردن چهار دست و پای سگ و اسب و شتر را به شمشیر. (از اقرب الموارد). || بر گور کشتن شتر را. (از منتهی الارب ). شتر کشتن . (المصادر زوزنی ). نحر کردن . (از اقرب الموارد). واز آن جمله است حدیث «لاعقر فی الاسلام ». (از منتهی الارب ).
زانکه شیطانش بترساند ز فقر
بارگیر صبر را بکشد به عقر.
مولوی .
|| سر درخت خرما بریدن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). قطع کردن همگی سر نخل به وسیله ٔ «جمار» و خشک شدن آن . (از اقرب الموارد). || پشت ریش کردن ستور را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بریدن درخت هر چه باشد. (از منتهی الارب ). || بریدن و از بین بردن چراگاهها: بنو فلان عقروا مراعی القوم . (از اقرب الموارد). || بازداشتن از رفتن ، گویی پی شتر کسی را بریدن و مانع حرکت او شدن . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد).
عقر. [ ع َ /ع ُ ] (اِخ ) زمینی است به بلاد قیس . (منتهی الارب ). سرزمینی است در عالیة در بلاد قیس . (از معجم البلدان ).
عقر. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای رملة. (از معجم البلدان ).
عقر. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) آفت و حادثه . (ناظم الاطباء).
عقر. [ ع َ ق َ ] (ع مص ) ناگهان ترسناک گشتن ، پس قدرت حرکت نماندن . متحیر و سرگشته گردیدن و لرزیدن پای . (از منتهی الارب ). مدهوش شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). غافلگیر کردن ترس کسی را، و از دست دادن قدرت پس و پیش رفتن ، و گویند مبهوت و مدهوش شدن . (از اقرب الموارد).
عقر. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ) مرغ که پرش از آفتی که رسیده نروید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عقر. [ ع ُ ] (ع اِمص ) عدم حمل . (اقرب الموارد). نازایی . گویند لقحت الناقة عن عقر؛ یعنی پس از نازایندگی آبستن شد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) کوشک . (منتهی الارب ). قصر. (اقرب الموارد). || فرودگاه قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دنباله ٔ حوض ، یا جای آب خوردن ستور از آن . (منتهی الارب ). مؤخر و قسمت انتهایی حوض ، آنجا که محل ایستادن شتران است چون بر آب وارد شوند، و گویند محل ایستادن شارب و آب خورنده . (از اقرب الموارد). ج ، أعقار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- امثال :
اًنما یهدم الحوض من عقره ، منظور این است که هر کاری را فقط از راهش باید انجام داد. (از اقرب الموارد).
|| میانه و معظم آتش و فرودآمدنگاه آن . عُقُر. و رجوع به عُقُر شود. || میان سرای و اصل آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و «عقر دارالاسلام الشام » را به این معنی دانسته اند. (از اقرب الموارد). || خورش . (منتهی الارب ). طعمه . (اقرب الموارد). || برگزیده و بهترین گیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکاف میان دو چیزی . (منتهی الارب ). || نیکوترین ابیات قصیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیکوترین محل و موضع در خانه . (از اقرب الموارد). || مرد که فرزند نشده باشد آن را و بی فرزند. (منتهی الارب ). ابتر، که او رافرزندی نباشد. (از اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، کابین که به شبهه ٔ وطی یا به وطی غصب واجب شود. و کابین زن . (منتهی الارب ). کابین زن به شبهه ٔفرازآمده . (دهار). صداق زن . (از اقرب الموارد). کابین که به شبهه ٔ وطی واجب شود. و گویند عقر وقتی در مورد زنان آزاد بکار برده شود، منظور مهرالمثل است ، وچون درباره ٔ کنیزان استعمال گردد عبارت از عشر قیمت مهرالمثل باشد در صورتی که بکر باشند، و اگر ثیب بوند نیمی از عشر قیمت مهرالمثل منظور دارند. و برخی عقر را مقدار مهرالمثل دانند. و برخی آن را مقدار بدل اجاره دانند زن را برای وطی ، اگر استیجار مباح باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تعریفات جرجانی شود.
- بیضةالعقر؛ بیضه که بدان دوشیزه را بیازمایند وقت دوشیزگی بردن . (منتهی الارب ).
- || اول تخم ماکیان ؛ یا تخم پسین آن ، یا تخم خروس که در سال یک مرتبه نهد. و نیز این لفظ را در هر چه که نادر بود و عطیه و تحفه که یک بار اتفاق افتد از جایی که امید نداشته باشند و مانند آن استعمال کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عقر. [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقراء. (اقرب الموارد). رجوع به عقراء شود.
عقر. [ ع ُ ] (ع مص ) نازاینده شدن زن . (از منتهی الارب ). عاقر شدن زن . (از اقرب الموارد). عَقر. عَقارة.عِقارة. || زن را به ترک جماع امتحان کردن ، که دوشیزه است یا غیر آن . (از منتهی الارب ). || برکندن پوست خرمابن و برگرفتن پیه آن را. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سودمندنشدن آخر کار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عقر. [ ع ُ ق ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاقِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاقر شود.
عقر. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ) سرج عقر؛ زین پشت ریش کن ستور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رجل عقر؛مرد خسته کن شتران به مانده کردن . (از منتهی الارب ).
عقر. [ ع ُ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقور. رجوع به عقور شود. || (اِ) میانه و معظم آتش و فرودآمدنگاه آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جمر و اخگر. (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۲. پی کردن، دست و پای شتر را بریدن.
۳. بازداشتن از رفتار.
۴. نازا شدن زن.
دانشنامه اسلامی
معنی عَقَرُواْ: دست وپا را قطع کردند - نحر نمودند (عقر نخله به معنای بریدن آن از بیخ است ، و عقر ناقه به معنای نحر آن است ، و به معنای بریدن دست و پای آن نیز آمده . )
معنی عَقَرُوهَا: دست وپایش را قطع کردند - نحرش نمودند (عقر نخله به معنای بریدن آن از بیخ است ، و عقر ناقه به معنای نحر آن است ، و به معنای بریدن دست و پای آن نیز آمده . )
تکرار در قرآن: ۸(بار)
«عقر» به معنای «ریشه و اساس» یا به معنای «حبس» است، و این که به زنان نازا «عاقر» می گویند، به خاطر آن است که کار آنها از نظر فرزند به پایان رسیده، یا این که تولد فرزند در آنها محبوس شده است.