کلمه جو
صفحه اصلی

وهل

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- به اقسام سرو کوهی که مراد اقسام درخت پیرو است .۲ - ابهل .
ترسنده یا سست .

لغت نامه دهخدا

وهل. [ وَ ] ( ع ص ) ترسنده و بیمناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بددل. ( مهذب الاسماء ). || ( مص ) گمان بردن در چیزی و دل به جایی رفتن که قصد آن نبود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

وهل. [ وَ هََ ] ( ع مص ) سست گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ترسیدن. || غلط کردن و سهو نمودن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( آنندراج ). || فراموش کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراموش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) بیم. بددلی. || غلط. || نسیان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

وهل. [ وَ هََ ] ( ع ص ) ترسنده. || سست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

وهل. [ وُ ] ( اِ ) درخت کاج راگویند که صنوبر باشد، و بعضی گویند وهل درخت سرو کوهی است و آن را به عربی عرعر و ثمر آن را حب العرعر گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).درخت صنوبر. ( انجمن آرا ). به اقسام سرو کوهی که مراداقسام درخت پیرو است اطلاق شود. || ابهل. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابهل و سرو کوهی شود.

وهل. [ وِ هَِ ] ( اِخ ) دهی است جزو دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه در 7 هزارگزی راه شوسه میانه به خلخال با 128 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

وهل . [ وَ ] (ع ص ) ترسنده و بیمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بددل . (مهذب الاسماء). || (مص ) گمان بردن در چیزی و دل به جایی رفتن که قصد آن نبود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


وهل . [ وَ هََ ] (ع ص ) ترسنده . || سست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


وهل . [ وَ هََ ] (ع مص ) سست گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ترسیدن . || غلط کردن و سهو نمودن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (آنندراج ). || فراموش کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فراموش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) بیم . بددلی . || غلط. || نسیان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


وهل . [ وِ هَِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه در 7 هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به خلخال با 128 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


وهل . [ وُ ] (اِ) درخت کاج راگویند که صنوبر باشد، و بعضی گویند وهل درخت سرو کوهی است و آن را به عربی عرعر و ثمر آن را حب العرعر گویند. (برهان ) (آنندراج ).درخت صنوبر. (انجمن آرا). به اقسام سرو کوهی که مراداقسام درخت پیرو است اطلاق شود. || ابهل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابهل و سرو کوهی شود.


فرهنگ عمید

کاج، سرو کوهی، عرعر، ابهل.

گویش مازنی

/vehel/ رها آزاد

رها آزاد



کلمات دیگر: