زهانیدن. [ زَ دَ ] ( مص ) گشاد کنانیدن و گشودن فرمودن. ( ناظم الاطباء ). بیرون آوردن و روان ساختن آب. جوشانیدن آب از چشمه :
می زهاند می برد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش.
و آب چشمه می زهاند بی درنگ.
صد هزاران چشمه آب زلال.
می زهاند می برد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش.
مولوی.
صد سبو رابشکند یک پاره سنگ و آب چشمه می زهاند بی درنگ.
مولوی ( مثنوی چ خاورص 18 ).
می زهاند کوه از آن آواز و قال صد هزاران چشمه آب زلال.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 99 ).
|| قوت دادن در غلبه بازی نرد. || زیر افکندن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 38 شود.