کرفش. [ ک َ ف َ ] ( اِ ) کربس. کربش. کربشه. ( حاشیه برهان چ معین ). کرباسو. ( فرهنگ جهانگیری ). چلپاسه.( آنندراج ). چلپاسه و وزغه را گویند و آن در خانه ها بسیار است. گویند زدن و کشتن آن جانور آن مقدار ثواب دارد که کسی هفت من گندم به مستحق بدهد. ( برهان ). قسمی از چلپاسه زهردار که در خانه ها بسیار است و هر کس آن را بکشد مثل آن است که هفت من گندم به مستحق بدهد. ( ناظم الاطباء ). مارمولک. ( فرهنگ فارسی معین ).
مبین آنکه مور است یا کرفش است
تو آن بین که جان دادنش ناخوش است.
مبین آنکه مور است یا کرفش است
تو آن بین که جان دادنش ناخوش است.
فردوسی ( از آنندراج ).
رجوع به چلپاسه ، کرباسو و مترادفات کلمه شود.