زندانيان
سجان
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
سجان. [ س َج ْ جا ] ( ع ص ، اِ ) زندان بان. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). صاحب السجن. ( اقرب الموارد ). دوستاق بان. دژخیم.
سجان. [ ] ( اِخ ) دهی است از دیهای خوی بناحیت قم. ( تاریخ قم ص 141 ).
سجان. [ ] ( اِخ ) دهی است از دیهای خوی بناحیت قم. ( تاریخ قم ص 141 ).
سجان . [ ] (اِخ ) دهی است از دیهای خوی بناحیت قم . (تاریخ قم ص 141).
سجان . [ س َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) زندان بان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). صاحب السجن . (اقرب الموارد). دوستاق بان . دژخیم .
فرهنگ عمید
زندانبان.
پیشنهاد کاربران
دلا غافل زسجاتی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
هوالعلیم
سَجّان: زندانبان؛
در جواب آقای حسین قادری که اصل شعر اینست:
دلا غافل ( سبحانی ) چه حاصل. . . . . . .
اولاً:واژه سجان است
ثانیاً: بجای واژه سبحانی ، شما سجاتی نوشته اید.
لطفاً بیشتر دقت کنید
سَجّان: زندانبان؛
در جواب آقای حسین قادری که اصل شعر اینست:
دلا غافل ( سبحانی ) چه حاصل. . . . . . .
اولاً:واژه سجان است
ثانیاً: بجای واژه سبحانی ، شما سجاتی نوشته اید.
لطفاً بیشتر دقت کنید
کلمات دیگر: