غیب دان
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
غیبدان. [ غ َ / غ ِ ] ( نف مرکب ) آنکه غیب و نهان را داند. عالم الغیب. ( آنندراج ). داننده غیب. رجوع به غَیب شود. || ( اِخ ) صفت خدای تعالی. خدا :
در این بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیبدان را.
پوشیده نیست سری جز سر غیبدان.
کین جاه و دولت از ملک غیبدان رسید.
ماه لوح غیبدان میخواندش.
بر خدای غیب دان خواهم گزید.
سوی مگس وحی کند غیبدان.
بجز غیب دان کس نداند کلید.
سرپوش و کریم و توابی.
با خداوند غیبدان نرود.
خلاق بنده پرور و رزاق رهنما.
در این بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیبدان را.
ناصرخسرو.
بر خاطر گشاده و روشن ضمیر توپوشیده نیست سری جز سر غیبدان.
سوزنی.
بار سپاس از ملک غیبدان پذیرکین جاه و دولت از ملک غیبدان رسید.
سوزنی.
سکه قدرش چو بنوشت آسمان ماه لوح غیبدان میخواندش.
خاقانی.
گر بزر گویمت مدح آنم که بت بر خدای غیب دان خواهم گزید.
خاقانی.
مورچه را جای شود دست جم سوی مگس وحی کند غیبدان.
خاقانی.
دری را که در غیب شد ناپدیدبجز غیب دان کس نداند کلید.
نظامی.
غیبدان و لطیف وبیچونی سرپوش و کریم و توابی.
سعدی.
زورت ار پیش می رود با مابا خداوند غیبدان نرود.
سعدی ( گلستان ).
دادار غیبدان و خداوند آسمان خلاق بنده پرور و رزاق رهنما.
سعدی.
فرهنگ عمید
آن که از غیب آگاه است و غیب و نهان را می داند، دانندۀ غیب، عالم الغیب: زورت ار پیش می رود با ما / با خداوند غیب دان نرود (سعدی: ۷۸ ).
پیشنهاد کاربران
علم غیب داشتن
دانای غیب
کلمات دیگر: