کلمه جو
صفحه اصلی

وقل

فرهنگ فارسی

(اسم ) مقل
بر وزن و معنی مقل است و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق بخور آن بواسیر را نافع است

لغت نامه دهخدا

وقل. [ وَ ] ( ع مص ) برآمدن بر کوه. || برداشتن یک پای و ثابت کردن پای دیگر را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) درخت مقل و بار آن و یا بار خشک آن ، و بار ترآن را بهش نامند. ج ، اوقال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به وُقل شود.

وقل. [ وَ ق ِ / ق ُ ] ( ع ص ) ( فرس... ) اسب نیکو برآینده بر کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

وقل. [ وَ ق َ ] ( ع اِ ) سنگریزه. || شاخ بریده که بن آن در تنه باقی باشد و بدان به خوبی بر درخت برآمدن توانند. ( منتهی الارب ). || ( ص ) ( فرس... ) اسب نیکو برآینده بر کوه. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بز کوهی که بر سر کوه شود. ( مهذب الاسماء ).

وقل. [ وُ ] ( ع اِ ) بر وزن و معنی مقل است ، و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق. بخور آن بواسیر را نافع است. ( برهان ) . رجوع به وَقْل و مقل شود.

وقل . [ وَ ] (ع مص ) برآمدن بر کوه . || برداشتن یک پای و ثابت کردن پای دیگر را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) درخت مقل و بار آن و یا بار خشک آن ، و بار ترآن را بهش نامند. ج ، اوقال . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وُقل شود.


وقل . [ وَ ق َ ] (ع اِ) سنگریزه . || شاخ بریده که بن آن در تنه باقی باشد و بدان به خوبی بر درخت برآمدن توانند. (منتهی الارب ). || (ص ) (فرس ...) اسب نیکو برآینده بر کوه . (اقرب الموارد) (آنندراج ). بز کوهی که بر سر کوه شود. (مهذب الاسماء).


وقل . [ وَ ق ِ / ق ُ ] (ع ص ) (فرس ...) اسب نیکو برآینده بر کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


وقل . [ وُ ] (ع اِ) بر وزن و معنی مقل است ، و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق . بخور آن بواسیر را نافع است . (برهان ) . رجوع به وَقْل و مقل شود.


فرهنگ عمید

درخت مقل، نوعی درخت خرمای هندی.


کلمات دیگر: