کلمه جو
صفحه اصلی

قعیر

لغت نامه دهخدا

قعیر. [ ق َ ] ( ع ص ) دورتک. ( منتهی الارب ). دورفرود. گود. بعیدالقعر. ( اقرب الموارد ) :
زبهر مجلست ای شاه ابر و باد آمد
یکی ز کوه بلند و یکی ز بحر قعیر.
مسعودسعد.
دم از ندم چو برآرم ز قعرسینه به لب
مران به سوی لب دوزخ قعیر مرا.
سوزنی.

قعیر. [ ] ( معرب ، اِ ) فلفل است. ( فهرست مخزن الادویه ).

قعیر. [ ] (معرب ، اِ) فلفل است . (فهرست مخزن الادویه ).


قعیر. [ ق َ ] (ع ص ) دورتک . (منتهی الارب ). دورفرود. گود. بعیدالقعر. (اقرب الموارد) :
زبهر مجلست ای شاه ابر و باد آمد
یکی ز کوه بلند و یکی ز بحر قعیر.

مسعودسعد.


دم از ندم چو برآرم ز قعرسینه به لب
مران به سوی لب دوزخ قعیر مرا.

سوزنی .



فرهنگ عمید

بسیارگود.


کلمات دیگر: