شبیه ستور مانند چارپایان .
ستوروار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ستوروار. [ س ُ تورْ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بمانند ستور. همانند ستور :
گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.
تا خود ستوروار مر او را چرا شدم.
گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.
ناصرخسرو.
پنداشتم که دهر چراگاه من شده ست تا خود ستوروار مر او را چرا شدم.
ناصرخسرو.
رجوع به ستور شود.فرهنگ عمید
مانند ستوران، همچون ستور.
کلمات دیگر: