عمرکاه. [ ع ُ ] ( نف مرکب ) هر چیز که عمر را تلف کند. متلف. ( ناظم الاطباء ) :
از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمرکاه تو هر زمانی چرخ.
زیبایی چهره عذرخواهست.
تعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی.
از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمرکاه تو هر زمانی چرخ.
خاقانی.
بیداد ترا که عمرکاهست زیبایی چهره عذرخواهست.
خاقانی.
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیارتعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی.
حافظ.