کلمه جو
صفحه اصلی

کرع

لغت نامه دهخدا

کرع. [ ک َ رَ ] ( ع اِ ) آب باران ایستاده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آب آسمان. ( مهذب الاسماء ). آب آسمان که به دهان بردارند. ( از اقرب الموارد ). || دست و پای ستور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || باریکی پیش ساق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ساق. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) مردم فرومایه دونان طبیعت دنی النفس. ( منتهی الارب ). مردم فرومایه پست طبع. ( ناظم الاطباء ). فرومایه از مردم و فی حدیث علی : «غلب علی هذا الامر الکرع و الاغراب »؛ یعنی سفله و فرومایه از مردم که به دست و پای ستورمانند. ( از اقرب الموارد ). || مکان و جای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). واحد و جمع در وی یکسان است. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یقال : رجل کرع و رجلان کرع و رجال کرع. || آنچه مواشی با دست و پای خود در آن فرومی رود. ( از اقرب الموارد ).

کرع. [ ک َ ] ( ع مص ) کروع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). دهن در آب نهادن و آب خوردن. ( از المصادر زوزنی ). به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن و کرع فی الاناء مثله. ( از منتهی الارب ). آب به دهان خوردن از جوی و جز آن بدون برداشتن با کف دست یا ظرفی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و فی حدیث عکرمة انه کره الکرع فی النهر. ( از منتهی الارب ) :
آب بهر عام اصل و فرع را
از برای طهر و بهر کرع را.
مولوی.
|| رماه فکرعه ؛ تیر انداخت وبر پایچه اش رسید. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کرع. [ ک َ رَ ] ( ع مص ) تیز گردیدن شهوت دختر. ( از منتهی الارب ). تیز گردیدن شهوت کنیزک. ( ناظم الاطباء ). || جرأت نمودن بر خوردن کراع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جرأت نمودن بر خوردن پایچه. ( ناظم الاطباء ). || به درد آمدن پایچه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).و قیل صار دقیق الاکارع و الاذرع طویلة کانت او قصیرةً. ( اقرب الموارد ). || باریک پایچه و باریک رش دست گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).باریک ساق شدن. ( غیاث اللغات ). || خواستن زن مرد را و آرزوی جماع کردن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). خواستن زن مرد را و آرزوی آرمیدن با وی کردن.( از منتهی الارب ). || باریک گشتن پیش ساق.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || باریدن ابر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || به زمین سنگلاخ سوخته درآمدن. ( منتهی الارب ). به کراع زمین سنگلاخ سوخته درآمدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به کراع درآمدن از زمین سوخته. ( از اقرب الموارد ). || خوشبوی آلودن خود را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کرع . [ ک َ ] (ع مص ) کروع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دهن در آب نهادن و آب خوردن . (از المصادر زوزنی ). به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن و کرع فی الاناء مثله . (از منتهی الارب ). آب به دهان خوردن از جوی و جز آن بدون برداشتن با کف دست یا ظرفی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی حدیث عکرمة انه کره الکرع فی النهر. (از منتهی الارب ) :
آب بهر عام اصل و فرع را
از برای طهر و بهر کرع را.

مولوی .


|| رماه فکرعه ؛ تیر انداخت وبر پایچه اش رسید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

کرع . [ ک َ رَ ] (ع اِ) آب باران ایستاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آب آسمان . (مهذب الاسماء). آب آسمان که به دهان بردارند. (از اقرب الموارد). || دست و پای ستور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || باریکی پیش ساق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ساق . (مهذب الاسماء). || (ص ) مردم فرومایه ٔ دونان طبیعت دنی النفس . (منتهی الارب ). مردم فرومایه ٔ پست طبع. (ناظم الاطباء). فرومایه از مردم و فی حدیث علی : «غلب علی هذا الامر الکرع و الاغراب »؛ یعنی سفله و فرومایه از مردم که به دست و پای ستورمانند. (از اقرب الموارد). || مکان و جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحد و جمع در وی یکسان است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : رجل کرع و رجلان کرع و رجال کرع . || آنچه مواشی با دست و پای خود در آن فرومی رود. (از اقرب الموارد).


کرع . [ ک َ رَ ] (ع مص ) تیز گردیدن شهوت دختر. (از منتهی الارب ). تیز گردیدن شهوت کنیزک . (ناظم الاطباء). || جرأت نمودن بر خوردن کراع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جرأت نمودن بر خوردن پایچه . (ناظم الاطباء). || به درد آمدن پایچه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).و قیل صار دقیق الاکارع و الاذرع طویلة کانت او قصیرةً. (اقرب الموارد). || باریک پایچه و باریک رش دست گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).باریک ساق شدن . (غیاث اللغات ). || خواستن زن مرد را و آرزوی جماع کردن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خواستن زن مرد را و آرزوی آرمیدن با وی کردن .(از منتهی الارب ). || باریک گشتن پیش ساق .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || باریدن ابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || به زمین سنگلاخ سوخته درآمدن . (منتهی الارب ). به کراع زمین سنگلاخ سوخته درآمدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به کراع درآمدن از زمین سوخته . (از اقرب الموارد). || خوشبوی آلودن خود را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

دهان را در آب فروبردن و آشامیدن آب.


کلمات دیگر: