زکور. [ زَ ] ( ص ، اِ ) سفله و بخیل و گرفته باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). همان ژکور است. ( از شرفنامه منیری ). زفت بود و بخیل و دون. ( لغتنامه اسدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و زفت و زکور
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر به قیامت ز گور.
وگر می ننوشم ، نه تائب زکورم.
چندانکه خوهی بخور نه تلخ است و نه شور.
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و زفت و زکور
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر به قیامت ز گور.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
اگر زر نگیرم نه زاهد، خسیسم وگر می ننوشم ، نه تائب زکورم.
سنائی.
تو گرسنه ای و من نیم زفت و زکورچندانکه خوهی بخور نه تلخ است و نه شور.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
|| دزد و راهزن و قطاع الطریق را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ژکور شود.