کلمه جو
صفحه اصلی

دود کردن

فارسی به انگلیسی

to(give off) smoke, to turn to smoke


smoke


فارسی به عربی

دکان

مترادف و متضاد

smoke (فعل)
دود دادن، دود کردن، سیگارکشیدن

فرهنگ فارسی

پدید آوردن دود . تولید دود .

لغت نامه دهخدا

دود کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پدید آوردن دود. ( ناظم الاطباء ). تولید دود. دود برانگیختن. ( یادداشت مؤلف ). اکباء. ( منتهی الارب ). ادخان. ( تاج المصادر بیهقی ). دخن.( دهار ). تدخین. ( المصادر زوزنی ). عثن ( تاج المصادر بیهقی ). || سوختن. در آتش ریختن و دود از آن برآوردن. سوزانیدن : اسپند دود کردن ؛ ریختن اسپند در آتش تا بوی برآورد. ( یادداشت مؤلف ) :
غلامی را گیاهی داد و فرمود
که امشب در شبستانش کن این دود.
سعدی.
|| بخور دادن. ( ناظم الاطباء ). || روشن کردن و کشیدن سیگار و دیگر دخانیات. || ظاهر و آشکار نمودن. ( ناظم الاطباء ). ظهور کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || دود را بیرون دادن. دود دادن. بلند شدن. دود فراوان از هیزم و جز آن بر اثر تری و خوب نسوختن : این هیزم تر است دود می کند. ( از یادداشت مؤلف ) :
از کلاه نمدی دود کند آتش عشق
این نه عودی است که در مجمر افسر سوزد.
؟ ( از آنندراج ).
شد عمرها که گرم تغافل گذشته ای
من سوختم همان نگهم دود می کند.
قاسم مشهدی ( از آنندراج ).
|| راه انداختن کشتی بخار. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

تدخین


کلمات دیگر: