to solder
لحیم کردن
فارسی به انگلیسی
braze, fusion, solder, weld
فارسی به عربی
لحیم
مترادف و متضاد
لحیم کردن، التیام دادن، جوش دادن
لحیم کردن، سخت کردن
فرهنگ فارسی
لصوص . ( صفت و اسم ) جمع لص دزدان . یا اشعار لصوص . ( اشعاراللصوص ). شعرهای دزدان شاعر عرب مانند شنفری و غیره .
لغت نامه دهخدا
لحیم کردن. [ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کفشیر کردن. ملتئم کردن. پیوند کردن ظرف مسی و برنجی و ظرف فلزین شکسته را. جوش دادن . پیوستن فلزی به فلز دیگر بوسیله لحیم مثلاً باتنکار الصاغة و غیره.
کلمات دیگر: