کلمه جو
صفحه اصلی

گرفتگی


مترادف گرفتگی : انسداد، قبض، پریشانی، حزن، ابتیاع، خریدن، به چنگ آوردن، دریافتن، دریافت کردن، اخذ، ابتلا، مبتلاشدن، فرض کردن، بستن، مسدود کردن، برداشتن، اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقع شدن، پذیرفتن، قبول کردن، اسیر کردن، گرفتار کردن، گیراندن، مشتعل شدن

فارسی به انگلیسی

block, blockage, choke, eclipse, embarrassment, gloom, kink, obstruction, occlusion, snarl, tie-up


obstruction, eclipse, block, blockage, choke, embarrassment, gloom, kink, occlusion, snarl, tie-up, obstrution, depression, [in comb] eclipse

obstrution, depression, [in comb] eclipse


فارسی به عربی

کآبة , کسوف

مترادف و متضاد

برداشتن


اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقع‌شدن


پذیرفتن، قبول کردن


اسیر کردن، گرفتار کردن


گیراندن، مشتعل‌شدن


نقش‌بستن


تسخیر کردن، فتح کردن


ابتلا، مبتلاشدن


فرض کردن


بستن، مسدود کردن


congestion (اسم)
انبوهی، تراکم، ازدحام، گرفتگی، جمع شدن خون یا اخلاط

melancholia (اسم)
دل تنگی، سودا، افسردگی، گرفتگی، مالیخولیا

obstruction (اسم)
جلوگیری، سختی، انسداد، سده، گرفتگی

eclipse (اسم)
گرفتگی، گرفت، کسوف یا خسوف

stasis (اسم)
تعادل، گرفتگی، حالت سکون

crick (اسم)
گرفتگی

انسداد


قبض


پریشانی، حزن


ابتیاع، خریدن


به‌چنگ‌آوردن


دریافتن، دریافت کردن


اخذ، قبض


۱. انسداد
۲. قبض
۳. پریشانی، حزن
۴. ابتیاع، خریدن
۵. بهچنگآوردن
۶. دریافتن، دریافت کردن
۷. اخذ، قبض
۸. ابتلا، مبتلاشدن
۹. فرض کردن
۱۰. بستن، مسدود کردن
۱۱. برداشتن
۱۲. اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقعشدن،
۱۳. پذیرفتن، قبول کردن
۱۴. اسیر کردن، گرفتار کردن،
۱۵. گیراندن، مشتعلشدن


فرهنگ فارسی

۱ - سد شدن بست شدن : و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید . یا گرفتگی بینی . زکام . ۲ - اندوهگینی ملال خاطر انقباض مقابل انبساط : روزی گشاده باشی و روزی گرفته یی بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر ? ( فرخی ) ۳ - کسوف خسوف : اگر کسوف را مکث نبود یا تمام نگیرد او را سه وقت بود : نخستین بدو الکسوف و آغاز پدید آمدن گرفتگی و پیدا شدن رخنه اندر نور قمر . یا گرفتگی آفتاب ( خورشید شمس ) . کسوف . یا گرفتگی ماه ( قمر ) خسوف . ۴ - تاری تیرگی ( مطلقا )

فرهنگ معین

(گِ رِ تِ ) (حامص . ) ۱ - سد شدن ، بسته شدن . ۲ - اندوهگینی ، ملال خاطر.

لغت نامه دهخدا

گرفتگی. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) ملولی. اندوهگنی. دل تنگی که آثار آن بر روی پیدا باشد. انقباض ، در مقابل انبساط :
روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای
بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر.
فرخی.
|| سد شدن. بستن : و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
با ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد:
- گرفتگی آسمان ؛ ابری و مهی بودن آن.
- گرفتگی آواز ؛ همهمه.( منتهی الارب ) : سپستر گرفتگی در آواز پدیدآید و آن گرفتگی را به تازی غنه گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- گرفتگی بینی ؛ سدّه. ( زمخشری ).
- گرفتگی تنبوشه ؛ بستن آب راهه.
- گرفتگی خورشید ؛ کسوف.
- گرفتگی دریا ؛ مه آلود بودن آن.
- گرفتگی دل ؛ اندوه و غم داشتن.
- گرفتگی زبان ؛ ترته. ( منتهی الارب ).
- گرفتگی زغال ؛ حالتی است که از زغال سرخ نشده دست دهد.
- گرفتگی سینه ؛ راه تنفس بسته شدن و به سختی نفس کشیدن.
- گرفتگی قلب ؛ کنایه است از در نهایت غم و اندوه بودن.
- گرفتگی کوه ؛ آنگاه که ابر و بخار در کوه پیچیده و کوه ناپدید شود.
- گرفتگی ماه ؛ خسوف : یا او را [ ماه را ] بر آن حال گرفتگی مکث باشد، ای درنگ مدتی یا نبود. ( التفهیم ).
- گرفتگی هوا ؛ مه آلود بودن آن. ابری بودن هوا.

فرهنگ عمید

۱. گرفته بودن.
۲. بسته بودن، بسته شدن.
۳. [مجاز] اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر.

پیشنهاد کاربران

گیر

قبض. . . . حزن. . . . ابتیاع. . . . انسداد. . . . . اندوه. . . .


کلمات دیگر: