کلمه جو
صفحه اصلی

کاستی


مترادف کاستی : کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه

متضاد کاستی : فزونی، کمال

فارسی به انگلیسی

decrease, loss


blemish, defect, deficiency, demerit, disadvantage, disfigurement, drawback, failing, failure, fault, flaw, imperfection, limitation, need, poverty, shortcoming, liability

blemish, defect, deficiency, demerit, disadvantage, disfigurement, drawback, failing, failure, fault, flaw, imperfection, limitation, need, poverty, shortcoming


فارسی به عربی

عیب

مترادف و متضاد

کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه ≠ فزونی، کمال


defect (اسم)
علت، عیب، نقص، قصور، کمبود، کاستی، اهو، نکته ضعف

deficiency (اسم)
عدم، عیب، نقص، قصور، کمبود، کسر، کاستی، نکته ضعف، ناکارایی، کمی

fault (اسم)
چینه، گناه، اشتباه، عیب، نقص، خطا، تقصیر، نا درستی، کاستی، گسله، شکست زمین، حرج

flaw (اسم)
عیب، رخنه، شکاف، درز، خدشه، کاستی، اشوب ناگهانی

shortcoming (اسم)
علت، قصور، کمبود، کاستی، نکته ضعف

extenuation (اسم)
کاستی، کمی، نازکی

فرهنگ فارسی

۱ - کمی نقصان کم شدگی منقصت مقابل افزونی بیشی : [ خداوند هستی و هم راستی از اویست بیشی و هم کاستی ] . ۲ - ضرر زیان . ۳ - انحراف منحرف شدن کجی کژی : [ چنین گفت موبد بشاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند از راستی پدید آرد اندر روش کاستی ] .

فرهنگ معین

(حامص . )۱ - نقصان ،کم شدگی . ۲ - کم - خردی ، نادانی .

لغت نامه دهخدا

کاستی. ( حامص ) نقصان و کم شدگی. نقص. منقصت :
که ای برتر از کژّی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی.
فردوسی.
چنین گفت موبدبه شاه جهان
که آن گور دیوی بد اندر نهان
که بهرام را خواند ازراستی
پدید آرد اندر دلش کاستی.
فردوسی.
گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی.
فردوسی.
خداوند هستی وهم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی.
فردوسی.
به گیتی کیمیا چون راستی نیست
که عز راستی را کاستی نیست.
( ویس و رامین ).
چو در داد شاه آورد کاستی
به پیچد سر هر کس از راستی.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
چو گشتی تمام آیدت کاستی.
اسدی ( ایضاً ).
بلکه مصنوعی تمام است این بقول منطقی
گر تمام این است هرگز نیست او را کاستی.
ناصرخسرو.
ترا من همی راستی داده ام
تو از من همی کاستی جسته ای.
ناصرخسرو.
بر زمین چون پادشا گشتی گرفتی کاستی
بر فلک چون بدر گردد کاستی گیرد قمر.
امیرمعزی.
ماه ندیده کاستی سرو کشیده راستی
دلبرمن براستی راست چنان آمده ست.
سوزنی.
از کجی افتی به کم و کاستی
وز غم رستی تو اگر راستی.
نظامی.
|| خسارت. ضرر. زیان. || حیله. کژی. || کاستی ماه ،امحاق.

فرهنگ عمید

۱. کمی ، کم شدگی.
۲. [قدیمی] تقلب، دروغ.

پیشنهاد کاربران

کاستی=ارزو

کمبود

کاستی به معنی کم شدنه

کاستی= عیب

درسته میشه عیب

کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه

کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه، عیب


کاستی :کاستی در پهلوی کاستیه kāstīh بوده است .
( ( نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 302. )


نقص . . . نقیصه . . . . . کمبود . . . . .

کاستی یعنی ≈تنبلی

کاستی =کم کاری


کلمات دیگر: