لب زدن
فارسی به انگلیسی
to taste
nibble, take, touch
فارسی به عربی
مذاق
مترادف و متضاد
چشیدن، خوش مزه کردن، لب زدن، مزه کردن، مزه دادن
با لب لمس کردن، لب زدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- لب زدن بغذا یا نوشابه ای . خوردن یا نوشیدن آن بمقدار کم چشیدن : بخوردنیها ابدا لب نزد . ۲- سخن گفتن .
لغت نامه دهخدا
لب زدن. [ل َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) لب زدن به غذایی ؛ چشیدن آن.
- لب نزدن ؛ نچشیدن. حتی اندکی نخوردن. هیچ نخوردن : به آنهمه خوردنیها لب نزد؛ از هیچکدام حتی اندکی نخورد.
|| دشنام دادن. عربده کردن :
آن یکی می خوردو لب زند و جنگ کند
وقت رفتن شکند جام و صراحی در هم.
شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.
بر زبان حرف آسمان تاوان.
تاخان حاکم امیه بشن
- لب نزدن ؛ نچشیدن. حتی اندکی نخوردن. هیچ نخوردن : به آنهمه خوردنیها لب نزد؛ از هیچکدام حتی اندکی نخورد.
|| دشنام دادن. عربده کردن :
آن یکی می خوردو لب زند و جنگ کند
وقت رفتن شکند جام و صراحی در هم.
نزاری.
|| خاموش شدن و نیز به معنی گفتن و این قسم از اضداد است. ( غیاث ) : شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.
سعدی.
لب چو در حرف آستان تو زدبر زبان حرف آسمان تاوان.
فصیحی.
لبکی مبکی مزنه بشن تاخان حاکم امیه بشن
( کلام موزونی به لهجه مردم خراسان ).
کلمات دیگر: