to cause to tremble, to shake
لرزاندن
فارسی به انگلیسی
jar, rock, shake, thrill, unsteady, vibrate
فارسی به عربی
ارتجاف , ارتجف , جرة
مترادف و متضاد
بال بال زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن، سراسیمه بودن، لرزاندن
ترساندن، لرزیدن، لرزاندن، مرتعش شدن، لرزش داشتن، مرتعش ساختن
خرد کردن، لرزیدن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، مرتعش کردن
تکان دادن، لرزاندن، درهم و برهم ساختن، خشن ساختن
تکان دادن، طنین انداختن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن
لرزیدن، بهیجان امدن، لرزاندن، تکان خوردن، مرتعش شدن، لرزش داشتن
لرزاندن، ارتعاش داشتن
لرزاندن، با تکان بیرون بردن
لرزاندن، تلولو خوردن، به حیله متوسل شدن
فرهنگ فارسی
بلرزه در آوردن، تکان دادن، تکان دهنده، بلرز آمدن
( مصدر ) بلرزه در آوردن بلرزش واداشتن برعشه در آوردن .
( مصدر ) بلرزه در آوردن بلرزش واداشتن برعشه در آوردن .
فرهنگ معین
(لَ دَ ) (مص م . ) به لرزه درآوردن .
لغت نامه دهخدا
لرزاندن. [ ل َ دَ ] ( مص ) مرتعش کردن. به رعشه درآوردن. به لرزه درآوردن. به تزلزل آوردن . به لرزش درآوردن. لرزانیدن :
بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه شیر
سم او سنگ بدراند چون نیش گراز.
بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه شیر
سم او سنگ بدراند چون نیش گراز.
منوچهری.
فرهنگ عمید
به لرزه درآوردن، تکان دادن.
واژه نامه بختیاریکا
تینیدِن؛ ور شَوندِن؛ ور دگنیدِن؛ چُمنیدِن؛ دَگنیدِن
پیشنهاد کاربران
ارتعاش
کلمات دیگر: